تفکر، سکوی پرواز / علی اشرف تیموری تبار



سریال تلویزیونی یاغی با پشتیبانی تبلیغات سنگین، نقض همه آداب و نزاکت گفتاری و با بکارگیری اوج تجمل، توانست خود را تا حدی در دل مخاطبان جای دهد.

 اما آنچه بیش از همه یاغی را برجسته کرد، استفاده از دو فاکتور همزادپنداری اجتماعی و تکنیک تضاد مطلق، اکثر آحاد جامعه علاقه های شخصی خود را دنبال می کنند، از طرفی یک کشش درونی ارتکاب و یا تمایل به بزه دارند تا جایی که فرهنگ عمومی جزء این نیست، به تصویر کشیدن سبک زندگی و تمایلات آنها بالطبع احساس همزاد پنداری را در آن ها بیدار کرده و جذب سوژه میشود، تماشاگر، داستان روزمره خودش را در سریال دنبال میکند.

پرجاذبه ترین رویدادهای اجتماعی آنجاست که دو امر متضاد در کنار هم قرار بگیرند، جاذبه ای که هیچگاه کهنگی ندارد، آمدن شب و روز به دنبال هم، جاذبه دو جنس متضاد (زن و مرد) و . ، کنار هم چیدن دو محله؛ یکی پرجمعیت و پر هیاهو و کاملا ناایمن، دیگری آرام و خلوت و در امنیت کامل - زندگی در آلودگی و کثافت، خانه ها های کوچک و محقر به گونه‌ای که آبتنی در عقب وانت مشما زده ویا کباب کردن بال مرغ در پشت بام، رفتاری لاکچری محسوب می‌شود و در مقابل خانه های مجلل با اتاق‌هایی که قابل شمارش نیست و سر و ته آن با آن لوستر ها و پله های آنچنانی پیدانیست، یکی در اوج ثروت و غرق در پول و دیگری گرفتار و غرق در کثافت و معطل قوت لایموت، به کار بردن ادبیات چاله میدانی درمقابل گفتار آراسته و مهندسی شده، زیبایی چهره بهمن پولدار در مقابل چهره کریه و زشت اسی قلک مفلوک .

محمد کارت با ساخت این فیلم درام، برگرفته از رمان سالتو و با آب بستن به این سریال توانست آن را تا ۲۰ قسمت کش دهد، به نظر می رسد کارگردان مایل بود، قسمت های این سریال را طولانی تر کند، حالا یا هزینه های ادامه سریال تامین نگردیده یا حوصله کارگردان به سرآمده، لذا همه آنچه را که می خواست در قسمت های طولانی تری به نمایش بکشد، در دو قسمت آخر خلاصه کرده، از طرفی فیلمساز همانطور که توانست در یک اقدام ناشیانه، سوژه اقتباس رمان سالتو را پنهان کند، توانسته طی چند قسمت متوالی، شخصیت بهمن را کاملا از مخاطبین پنهان کند، تا با رونمایی از چهره پلشت بهمن، مخاطبین را در یک شوک سنگین فرو ببرد، چراکه مخاطب به شدت جذب شخصیت نو دوستانه و خیرخواهانه، ادبیات و چهره زیبای بهمن شده بود.

باید گفت یاغی با یاغی گری خاصی توانسته اثرگذاری هایی هم داشته باشد، از جمله؛ فروش رمان سالتو، افزایش ثبت نام در کشتی، خرید ساز هنگ و استعمال تتو یاغی، به صورت محسوسی افزایش دهد‌، اما متاسفانه نتوانست در دل مخاطبانش ارزش آفرینی محسوس و قابل دفاعی خلق نماید، سازنده با استفاده بیش از اندازه از واژه های ممنوعه و به کارگیری اراذل و اوباش و همچنین تو در تو بودن لایه‌های بیش از اندازه این فیلم نتوانسته فلسفه و پیام مشخصی که حاوی ارزش های ملی و دینی و انسانی باشد، از این فیلم ارائه نماید، یعنی اگر سازنده یاغی به معنای واقعی به دنبال ساختن یک چهره قهرمان خود ساخته بود، باید بداند هیچگاه یک نهال دستکاری شده و یا بذر به لجن کشیده شده نمی تواند به درختی تنومند تبدیل گردد.

جاوید برخلاف نام بامسمایش در ده‌ها لجن و کثافت مالیده شده، طبیعتاً شخصیت ساخته شده و ممتازی از آب در نمی آمد و بیش از میل به کشتی و تاتو واژه یاغی، الگوی دیگری برای مخاطبینش خلق نکرد.

و اما پایان این سریال؛ همانطور که از نام فیلم پیداست،هیچ تعهدی به پایان شرافتمندانه و ارزش آفرین وجود ندارد و به بدترین شکل ممکن یعنی بدون هیچ دستاورد خاصی این فیلم به پایان میرسد، به گونه‌ای که نه جاوید به جایگاه شاخصی می رسد و نه بهمن و اکبرمجلل به سزای عمل و مجازاتشان می رسند و نه سرنوشت طلا مشخص میشود و از طرفی بزرگترین باند کوکائین و قاچاق کشور با بدترین نمایش از درایت و هوش پلیس یا همان پلیس لومپن بی سرانجام می ماند.


بسمه تعالی

تدبیر اغتشاش!!؟

اغتشاش یا همان تنش شدید رفتاری، عبارت است از نمود بیرونی ظرفیت پنهانِ ناهنجاری و بزهکاری در فرد یا گروه هایی از شهروندان جامعه در تمام نظام های اجتماعی بشری. هر چند روحیه تنش و گرایش به اعتراضِ خشن ، بخشی نهفته در وجود آحاد آدمهاست، اما تحقق آن منوط به پیدایش عوامل و زمینه های مناسب می باشد. در واقع، وجود روحیه و مزاجِ مورد اشاره، به منزله مواد آتش زاست که در معرض عنصر یا عناصر محرّکِ مؤثر، شعله ور می گردد. اینکه این ماده قابل اشتعال، چه گستره ای از جامعه را در بر گرفته؟ و یا میزان تحریک پذیری (عمق) آن چه مقدار است؟  بسته به شرایط اجتماعی، فضای تربیتی و میزان فرهیختگی  آن جامعه، متفاوت است.

عواملی چون نظام آموزشی، رسانه ها، مدیریت ی و فرهنگی حکومت، سبک زندگی مردم ، نظامات قانونی، تربیت خانوادگی، نوع رابطه حاکمیت با مردم (یا همان مدل حکمرانی) و. در کمّ وکیف میزان تحریک پذیری جامعه به لحاظ گستره اجتماعی و شدت آن دخالت تامّ دارند.

هر کدام از عوامل مورد اشاره ی فوق، به تنهایی می تواند موضوع بحث در انواع میزگردها و نشست های علمی و یا پژوهشهای اجتماعی ی و یا موضوع یک مقاله علمی واجتماعی باشد.

در این نوشتار آنچه مورد نظر است بررسی تدبیر اداره کشور یا همان مدل حکمرانی است، بخصوص در سالهای اخیر.

در سال ۸۸ ، برای اولین بار، تنش نهفته در بخشی از جامعه، در گرماگرم تب انتخابات ریاست جمهوری،بواسطه تحریک دولتمردان در فضای مناظرات تلویزیونی، فرصت ظهور بیرونی یافت. در آن ماجرا نگرش های مستعدِ بروز خشونت و دستهای تحریک کننده خارجی و داخلی ، در کف خیابان های تهران به هم پیوند خوردند و آنچنان این انسجامِ نامبارک، محکم شد که ماه ها طول کشید تا شاخ و برگها و اتصالات آن را از هم جدا کنند.

بعداز آن حوادث ناگوار ، همگان دیدیم که حاصلِ بروزِ آن تنشِ رفتاری پنهان، خسارات های فراوان اقتصادی و هزینه های بالای اجتماعی و سقوط شدید اعتبار ی بشد.

شاید بتوان گفت درمانِ خشونتِ پنهان در لایه های رفتاری جامعه ، امری پر هزینه، زمان بر و بسا ناممکن باشد، چرا که حتی جوامع غربی، که مدعی آموزش بهتر و پایبندی به قواعد مدنی هستند نیز، تا کنون در این عرصه ناموفق بوده اند!

اینک اگر بخواهیم برای این درد خفته ی کهن، آنهم در حوزه نظر و تئوری، داروی شفا بخش و مؤثری تجویز نمائیم، باید از گسترش فضائل اخلاقی، رشد کرامت و منزلت انسانی وآگاهی بخشی هرچه بیشتر در جامعه سخن بگوئیم.این راه کار، یگانه داروی مؤثر و مورد تأیید عقل و اسلام عزیز است که در افواه حکمای قدیم، همان رساندن جامعه به مرزهای  مدینه فاضله است که بسیار دشوار وشاید هم ممتنع باشد.

اما تا رسیدن جامعه به آن سطح از زلالی و سلامت، راه زیادی در پیش  است، هر چند ایجاد جامعه ی این چنینی ،خود نیازمند مدیریت حکیمانه،بی عیب ونقص وحاکمان خودساخته ی خدامحور و مدبّر است.

سؤال جدی این است که اساساً آنچه این روزها در اخبار و گزارشات تاسف بار، از ویرانی و خرابی و شهرسوزی شنیدیم ، ریشه در کجا داشت و مقصران و زمینه سازان آن چه کسانی بودند؟

برخی از بزرگان حوزه تعلیم و تربیت برای دستیابی به هدف تربیت فرزند، بیشتر توصیه های سلبی دارند تا ایجابی، یعنی معتقدند بعضاً والدین ،خود مسبب انحرافِ رفتاری کودکان هستند ، لذا آنها را از برخی امور نهی می کنند. به نظر می رسد در اینجا نیز باید دولت را از برخی امورِ غلط و بی تدبیری ها باز داشت ،چرا که رفتار های به دور از تدبیر و مدلهای ناصوابِ حکمرانی، خود مسبب فساد و بزه در جامعه می شود.

اینکه ما هر بزهکارِ ناآرام و اغتشاشگر که بعضاً حتی از رفتار خود تحلیل درستی ندارد و از آن دفاع نمی کند را مورد مؤاخذه و تنبیه قرار دهیم، یک روی سکه و ضرورت مدیریت اجتماعی است، اما کافی نیست و روی دیگر سکه اینست که باید مدیرانِ بی تدبیر را از اداره کشور منع و یا مورد مواخذه و تذکر قرار داد.

در شرایط فعلی و در بستر ناآرامی های موجود، به نظر می رسد بیش از آنکه اغتشاشگران و اوباش را از عوامل ایجاد ناامنی بدانیم ،باید محرکها و مدل های تصمیم گیری غیر کارشناسانه را مقصر دانست، چرا که تداوم و افزایش بی تدبیری ها از حد مجاز عبور کرده و این امر می تواند آستانه تحمّل و تاب آوری جامعه و بخصوص قشرِ مستعدِ بزه را کاهش داده و ظرفیت تنش و بروز خشونت را افزایش دهد؛ بخصوص اینکه وقتی اینان به جمع می پیوندند و به گروه تبدیل می شوند، موج فزاینده ایی به وجود می آورند و انرژی مخرب تری تولید می کنند.

در حوادثِ اخیر، دولتِ مدعی تدبیر، چندین اقدام نادرست انجام داد که همگی موجبِ بروزِ تنش درجامعه گردید، جامعه ای که رفتارهای مدیریتی پر اشتباهِ دولت در چند سال اخیر، بر میزان نیتی عمومی وتراکم تحریک پذیری ذهنی و رفتاری ایشان، به شدّت افزوده است.

امّا موارد سوء تدبیر مدیریتی دولت در حوادث اخیر:

۱در شرایطی که منطقه آبستن تحریک و حادثه است و اهل خبره می دانند ،ناآرامی های اجتماعی همچون ویروسی سریع الانتقال و واگیر با اندک تحریکی توسعه می یابند و نیز همه می دانند که ناآرامی های اطراف ما ،از برنامه ریزی دشمنانِ مشترکِ ملت های منطقه به قصد سرایت آن به ایران عزیز ناشی می شود و مقامات دولتی از جمله مقامات ارشد و سران سه قوه به اتکاء همه دانشِ امنیتی خود،نسبت به این موضوع علم آشکار داشته و دارند ، چرا باید چنین تصمیمی ولو ضرورت کلی هم داشت در این شرایطِ مستعد اتخاذ شود؟ بدیهی است که این اقدام یک بی تدبیری محض بود.

۲سال گذشته کشور و معیشت مردم ما، به دلیل سوء تدبیردیگری از سوی دولت، با جهش قیمت دلار، دچار یک ضربه هولناک و عوارض وحشتناک ناشی از آن شد، بطوری که با گذشت ماه ها، هنوز اثرات آن بر زندگی شهروندان هویدا است.

دولت با توجه به این سابقه و با علم واضح به وجود فشارهای اقتصادی ناشی از آن و علم به نیتی عمیق مردم، نباید فشارِ اقتصادی دیگری را بر مردم تحمیل میکرد.

با توجه به سبغه امنیتی بیشتر اعضای کابینه و بخصوص شخصِ ، برای ایشان پر واضح بود که آستانه تحمل مردم در حوادث اقتصادی سال گذشته بسیار کاهش یافته و به شدت شکننده شده است، لذا با لحاظ خوش بینی و حسن ظن به این دولت لیبرال، این اقدام یک سوء مدیریت آشکار و سبب ساز برای اعتراضات عمومی و ناراحتی های تنش آلود اجتماعی تلقی می گردد.

۳آنچه ولی نعمتانِ این حکومت (یعنی مردم) را رنج می دهد، بی اعتنایی به آنان و نگاه از بالا به پائین دولتمردان است، مردم خود را بر اساس شریعت واصول انقلاب، صاحب این نظام و دولت می دانند و برای آنها قابل تحمّل نیست که عده ای با بی اعتنایی به اوضاع و شرایط جامعه و با قلدری و به صورت یک طرفه، برایشان تصمیم ملّی بگیرند، آنهم بدون اینکه نظر آنها را اخذ کرده باشند و یا لااقل برایشان توضیح داده باشند!

جناب رئیس جمهور و همکارانش بارها برای مسئله حل شده و نخ نمای مذاکره با آمریکا، دعوت به رفراندم و همه پرسی کرده اند، اما چگونه است که در این اقدام و تصمیم حیاتی (که حتی از سوی مجلس در تصویب بودجه سال جاری رد شده است) هرگز از مردم نظری نخواسته و اعتنایی به افکار عمومی نکرده است!؟ و شخص رئیس جمهور حتی حاضر به مقدمه چینی و صحبت رو در رو با مردم نشده و مانند یک حاکم خود رأی و مستبد، بدون توجه به انتظار بحق مردم در این باره، تلاشی برای اقناع افکارعمومی ننموده!؟ این رفتارِ ناصوابِ دولت و بخصوص شخص رئیس جمهور، خود مسبّب تشدید نیتی ها و ظهور خشمِ پنهان جامعه و جَوَلان خشونت اراذل و اوباش گردید.

 متاسفانه تکبّر ساختاری جریان لیبرالِ حاکم بر دولت به اضافه ی رفتار ناپسند پنهانکاری ایشان، از شخصیت حقوقی و ملی دولت، ملغمه ای نامیزان و بد منظر ساخته است.

۴حُکمای علمِ تعلیم وتربیت می گویند؛ هر اقدامی که  پنهانی و در خفاء و به صورت انه انجام شود، علاوه بر اثبات خُبث عمل و بزه گون بودن رفتار و فاعلِ آن، نتایج ناخوشایند و ناگواری به بار خواهد آورد. ناظر به همین مطلب، اقدام عجولانه و غیرکارشناسی دولت (آنهم بدون اطلاع مردم و حتی بدون علم و اطلاع نمایندگان مجلس) در شب عید و روز تعطیل و در خفای مطلق و به صورت اعلام ناگهانی توسط مدیران میانی و اطلاعیه شبانه، همه حاکی از شیوه ی نادرستِ تصمیم گیری در این عرصه حساس و مهمّ است.

این اقدام نامدبّرانه، موجب ایجاد شوک به پیکره جامعه گردید و از آنجا که قاطبه ملت و عُقلا و نخبگان از این تصمیم

غلط، ناخرسند و ملول گشتند، فضای گله گذاری به اوج رسید و در این فضای محیّای انفجار، خشونت علیه اموال دولت و ملت نمایان شد. با توضیحات فوق به صراحت عامل اصلی بروز این ناهنجاری ها را باید بی تدبیری آشکارِدولت به اصطلاح تدبیر وامید!!!! دانست.

این درحالی است که انتظار می رفت دولت و شخص رئیس جمهور، به عنوان مدعیان اخلاق مداری! و احترام به مردم! و علی القاعده میراث دار فضایل انقلاب اسلامی، آداب همراهی با توده های مردم را رعایت می کردند!

۵بدعهدی های مکرر دولت در طول سنوات گذشته، از جمله وعده های توخالی انتخاباتی از یک سو و از سوی دیگر تحمیل همه ی فشارها به صورت یک طرفه به ملت، عامل دیگری برای بروز اعتراضات اجتماعی تلقی می شود.وقتی فرد یا جماعتی، هر بار خود را در مقابل وعده دولتمردی دلداری می دهد ،بدان امیدکه آن وعده عملی شود، ولی نمی شود! نباید انتظار داشت که این خوشبینی و خود سرکوبگری! علی الدّوام ادامه یابد، بی شک این امیدواری روزی به انتهای خود خواهد رسید.

دولت محترم از آغازین روزهای حکمرانی خود، بلکه پیش از تکیه بر صندلی قدرت، از زمان مناظرات انتخاباتی سال۹۲،امیدواری فراوانی در خصوص گشایش مالی و بهبود کسب وکار و افزایش سرانه رفاه و.ایجاد نمود ولی تصمیم یکباره، شبانه و شوک آور اخیر، خط بُطلانی شد بر همه آن امیدهای دروغین و وعده های بدون پشتوانه!

۶وزیر نفت که خود را  ژنرال مدیریت معرفی می کرد،باحمایت همه جانبه دولت و شخص رئیس جمهوری، بعد از روی کار آمدن در سال ۹۲ ، یکباره طرح سهمیه بندی بنزین و کارتهای سوخت و شرایط دو نرخی حاکم بر آن را غیر عقلانی! و ناپخته! قلمداد کرد و از چرخه کاری دولت و وزارت نفت، حذف نمود و آنچه از ناسزا و توهین و اتهام زنی در مکتب لیبرالیسم غربی آموخته بود، نصیب دولت قبل و طراحان آن نمود. اما اینک ( ۶ سال بعد ) ناگهان در کنار ده ها طرح ارائه شده از سوی کارشناسان، عیناً همان مدلِ مدیریت سوخت دولتِ قبل، دوباره احیا شد، یعنی دوباره کارت سوخت، دوباره سهمیه بندی، دوباره دو نرخی!!! البته پس از تحمیل بیش 160 میلیارد دلار ( یعنی در حدود دویست و شانزده هزار میلیارد تومان ) ضرر و زیان به خزانه ی کشور در این سالها ، البته با این تفاوت که هیچ مقدمه سازی مناسبی مثل دولت قبل و زیر ساخت لازم را فراهم نکرد و شرایط اجتماعی روز را به هیچ وجه در آن لحاظ ننمودند و. و چندین نقطه ضعف دیگر.

اما مهمّ این نکته است که دولتِ اصلاح طلبِ ، سالها به نام مدیریت علمی، افکار عمومی را به بازی گرفت و با ابزار رسانه و استفاده از تریبون های خاص و انتساب انواع اتهامات، ناسزاها و توهین ها به دولت قبل، سعی کرد ذهنیت مردم را از مدیریت جریانِ مقابل، مُنزجر و به خود متمایل نماید، اما در اتفاقات اخیر، ناگهان همه ی حناهایشان رنگ باخت و باورهایشان تغییر کرد و همگان متوجه شدند که این دولت پیر و خسته ی لیبرالِ غربگرا، اساساً نه هنری برای اداره کشور دارند و نه تدبیرِی درخور شأن ملت و صرفاً با حرّافی و تبلیغات دروغ یا همان پُروپاگاندای خاصِ خود، افکار عمومی را به سُخره گرفته و فریب داده است!

این احساسِ فریب، که در سطح جامعه موجی از ناراحتی و ناآرامی ایجاد کرده، به عنوان یکی از عوامل مهمّ بروز تنش، بهانه ای به اراذل و اوباش برای ایجاد آشوب داده است.

پایان


این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر

وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین

وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق

بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


بر اساس یک سنت ایرانی شب یلدا بلندترین شب سال بهانه ایست تا دیدار بین فامیل از جمله بزرگترها و پدر و مادرها رقم بخورد و همگی با تجمیع گرمای محبت خانوادگی به استقبال سرمای زمستان بروند.

پایگاه خبری

اقتصاد قطعه نیز این سنت زیبای ایرانی را ارج می نهد و به خانواده های عزیز ایرانی تبریک عرض میکند .

چرا که معتقد هستیم جامعه متشکل از اجزای وزینی چون خانواده است و هرچه انسجام و کارکرد این نهاد کوچک یعنی خانواده بیشتر به رسمیت شناخته شود اثر اجتماعی آن بر نهاد بزرگی به نام جامعه عیان تر است و مکانیزم حرکتی آن پویاتر خواهد بود .

در یک قیاس جالب بین قابلیت خودرو و کارکرد قطعات این مطلب خیلی واضح تر قابل درک است .

زمانی ما می توانیم به قابلیت ارزشمند و موثر یک خودرو افتخار کنیم که در وهله اول فکری به حال قطعات و عناصر تشکیل دهنده آن بکنیم ، یعنی ویژگیها ، کارکرد ، کیفیت و طراحی بایسته و شایسته در صنعت قطعه به عنوان یک اولویت قرار گیرد ، به عبارتی مادامی که همه توجه ما به محصول نهایی یعنی همان خودرو می باشد و هیچ عنایتی به عناصر تشکیل دهنده آن یعنی قطعات به کار رفته نداریم و به تعبیری صنعت و دانش قطعه را به رسمیت نشناسیم ، هرگز نمی توانیم انتظار و روئیای داشتن یک خودرو ارزنده ملی را تحقق ببخشیم .

با این قیاس اگر خواستار برخورداری از یک جامعه پویا و ارزشمند و قابل افتخار هستیم ، یگانه راه وصول و دستیابی به آن احترام نهادن و به رسمیت شناختن کارکرد خانواده است . یعنی هرچه وجاهت این نهاد کوچک بالا برود و به هنجار نزدیکتر بشود به همان میزان جامعه بهینه تر و هنجارمندتر خواهد بود .

بنابراین ، این شب باطراوت و بهانه ارزشمند برای تقویت نهاد خانه و خانواده را به شما خانواده های ایرانی تبریک و تهنیت عرض نموده و از خداوندگار عالم تشدید این محبت و انسجام را برایتان آرزومندم .

علی تیموری


بسمه تعالی

تدبیر اغتشاش!!؟

اغتشاش یا همان تنش شدید رفتاری، عبارت است از نمود بیرونی ظرفیت پنهانِ ناهنجاری و بزهکاری در فرد یا گروه هایی از شهروندان جامعه در تمام نظام های اجتماعی بشری. هر چند روحیه تنش و گرایش به اعتراضِ خشن ، بخشی نهفته در وجود آحاد آدمهاست، اما تحقق آن منوط به پیدایش عوامل و زمینه های مناسب می باشد. در واقع، وجود روحیه و مزاجِ مورد اشاره، به منزله مواد آتش زاست که در معرض عنصر یا عناصر محرّکِ مؤثر، شعله ور می گردد. اینکه این ماده قابل اشتعال، چه گستره ای از جامعه را در بر گرفته؟ و یا میزان تحریک پذیری (عمق) آن چه مقدار است؟  بسته به شرایط اجتماعی، فضای تربیتی و میزان فرهیختگی  آن جامعه، متفاوت است.

عواملی چون نظام آموزشی، رسانه ها، مدیریت ی و فرهنگی حکومت، سبک زندگی مردم ، نظامات قانونی، تربیت خانوادگی، نوع رابطه حاکمیت با مردم (یا همان مدل حکمرانی) و. در کمّ وکیف میزان تحریک پذیری جامعه به لحاظ گستره اجتماعی و شدت آن دخالت تامّ دارند.

هر کدام از عوامل مورد اشاره ی فوق، به تنهایی می تواند موضوع بحث در انواع میزگردها و نشست های علمی و یا پژوهشهای اجتماعی ی و یا موضوع یک مقاله علمی واجتماعی باشد.

در این نوشتار آنچه مورد نظر است بررسی تدبیر اداره کشور یا همان مدل حکمرانی است، بخصوص در سالهای اخیر.

در سال ۸۸ ، برای اولین بار، تنش نهفته در بخشی از جامعه، در گرماگرم تب انتخابات ریاست جمهوری،بواسطه تحریک دولتمردان در فضای مناظرات تلویزیونی، فرصت ظهور بیرونی یافت. در آن ماجرا نگرش های مستعدِ بروز خشونت و دستهای تحریک کننده خارجی و داخلی ، در کف خیابان های تهران به هم پیوند خوردند و آنچنان این انسجامِ نامبارک، محکم شد که ماه ها طول کشید تا شاخ و برگها و اتصالات آن را از هم جدا کنند.

بعداز آن حوادث ناگوار ، همگان دیدیم که حاصلِ بروزِ آن تنشِ رفتاری پنهان، خسارات های فراوان اقتصادی و هزینه های بالای اجتماعی و سقوط شدید اعتبار ی بشد.

شاید بتوان گفت درمانِ خشونتِ پنهان در لایه های رفتاری جامعه ، امری پر هزینه، زمان بر و بسا ناممکن باشد، چرا که حتی جوامع غربی، که مدعی آموزش بهتر و پایبندی به قواعد مدنی هستند نیز، تا کنون در این عرصه ناموفق بوده اند!

اینک اگر بخواهیم برای این درد خفته ی کهن، آنهم در حوزه نظر و تئوری، داروی شفا بخش و مؤثری تجویز نمائیم، باید از گسترش فضائل اخلاقی، رشد کرامت و منزلت انسانی وآگاهی بخشی هرچه بیشتر در جامعه سخن بگوئیم.این راه کار، یگانه داروی مؤثر و مورد تأیید عقل و اسلام عزیز است که در افواه حکمای قدیم، همان رساندن جامعه به مرزهای  مدینه فاضله است که بسیار دشوار وشاید هم ممتنع باشد.

اما تا رسیدن جامعه به آن سطح از زلالی و سلامت، راه زیادی در پیش  است، هر چند ایجاد جامعه ی این چنینی ،خود نیازمند مدیریت حکیمانه،بی عیب ونقص وحاکمان خودساخته ی خدامحور و مدبّر است.

سؤال جدی این است که اساساً آنچه این روزها در اخبار و گزارشات تاسف بار، از ویرانی و خرابی و شهرسوزی شنیدیم ، ریشه در کجا داشت و مقصران و زمینه سازان آن چه کسانی بودند؟

برخی از بزرگان حوزه تعلیم و تربیت برای دستیابی به هدف تربیت فرزند، بیشتر توصیه های سلبی دارند تا ایجابی، یعنی معتقدند بعضاً والدین ،خود مسبب انحرافِ رفتاری کودکان هستند ، لذا آنها را از برخی امور نهی می کنند. به نظر می رسد در اینجا نیز باید دولت را از برخی امورِ غلط و بی تدبیری ها باز داشت ،چرا که رفتار های به دور از تدبیر و مدلهای ناصوابِ حکمرانی، خود مسبب فساد و بزه در جامعه می شود.

اینکه ما هر بزهکارِ ناآرام و اغتشاشگر که بعضاً حتی از رفتار خود تحلیل درستی ندارد و از آن دفاع نمی کند را مورد مؤاخذه و تنبیه قرار دهیم، یک روی سکه و ضرورت مدیریت اجتماعی است، اما کافی نیست و روی دیگر سکه اینست که باید مدیرانِ بی تدبیر را از اداره کشور منع و یا مورد مواخذه و تذکر قرار داد.

در شرایط فعلی و در بستر ناآرامی های موجود، به نظر می رسد بیش از آنکه اغتشاشگران و اوباش را از عوامل ایجاد ناامنی بدانیم ،باید محرکها و مدل های تصمیم گیری غیر کارشناسانه را مقصر دانست، چرا که تداوم و افزایش بی تدبیری ها از حد مجاز عبور کرده و این امر می تواند آستانه تحمّل و تاب آوری جامعه و بخصوص قشرِ مستعدِ بزه را کاهش داده و ظرفیت تنش و بروز خشونت را افزایش دهد؛ بخصوص اینکه وقتی اینان به جمع می پیوندند و به گروه تبدیل می شوند، موج فزاینده ایی به وجود می آورند و انرژی مخرب تری تولید می کنند.

در حوادثِ اخیر، دولتِ مدعی تدبیر، چندین اقدام نادرست انجام داد که همگی موجبِ بروزِ تنش درجامعه گردید، جامعه ای که رفتارهای مدیریتی پر اشتباهِ دولت در چند سال اخیر، بر میزان نیتی عمومی وتراکم تحریک پذیری ذهنی و رفتاری ایشان، به شدّت افزوده است.

امّا موارد سوء تدبیر مدیریتی دولت در حوادث اخیر:

۱در شرایطی که منطقه آبستن تحریک و حادثه است و اهل خبره می دانند ،ناآرامی های اجتماعی همچون ویروسی سریع الانتقال و واگیر با اندک تحریکی توسعه می یابند و نیز همه می دانند که ناآرامی های اطراف ما ،از برنامه ریزی دشمنانِ مشترکِ ملت های منطقه به قصد سرایت آن به ایران عزیز ناشی می شود و مقامات دولتی از جمله مقامات ارشد و سران سه قوه به اتکاء همه دانشِ امنیتی خود،نسبت به این موضوع علم آشکار داشته و دارند ، چرا باید چنین تصمیمی ولو ضرورت کلی هم داشت در این شرایطِ مستعد اتخاذ شود؟ بدیهی است که این اقدام یک بی تدبیری محض بود.

۲سال گذشته کشور و معیشت مردم ما، به دلیل سوء تدبیردیگری از سوی دولت، با جهش قیمت دلار، دچار یک ضربه هولناک و عوارض وحشتناک ناشی از آن شد، بطوری که با گذشت ماه ها، هنوز اثرات آن بر زندگی شهروندان هویدا است.

دولت با توجه به این سابقه و با علم واضح به وجود فشارهای اقتصادی ناشی از آن و علم به نیتی عمیق مردم، نباید فشارِ اقتصادی دیگری را بر مردم تحمیل میکرد.

با توجه به سبغه امنیتی بیشتر اعضای کابینه و بخصوص شخصِ ، برای ایشان پر واضح بود که آستانه تحمل مردم در حوادث اقتصادی سال گذشته بسیار کاهش یافته و به شدت شکننده شده است، لذا با لحاظ خوش بینی و حسن ظن به این دولت لیبرال، این اقدام یک سوء مدیریت آشکار و سبب ساز برای اعتراضات عمومی و ناراحتی های تنش آلود اجتماعی تلقی می گردد.

۳آنچه ولی نعمتانِ این حکومت (یعنی مردم) را رنج می دهد، بی اعتنایی به آنان و نگاه از بالا به پائین دولتمردان است، مردم خود را بر اساس شریعت واصول انقلاب، صاحب این نظام و دولت می دانند و برای آنها قابل تحمّل نیست که عده ای با بی اعتنایی به اوضاع و شرایط جامعه و با قلدری و به صورت یک طرفه، برایشان تصمیم ملّی بگیرند، آنهم بدون اینکه نظر آنها را اخذ کرده باشند و یا لااقل برایشان توضیح داده باشند!

جناب رئیس جمهور و همکارانش بارها برای مسئله حل شده و نخ نمای مذاکره با آمریکا، دعوت به رفراندم و همه پرسی کرده اند، اما چگونه است که در این اقدام و تصمیم حیاتی (که حتی از سوی مجلس در تصویب بودجه سال جاری رد شده است) هرگز از مردم نظری نخواسته و اعتنایی به افکار عمومی نکرده است!؟ و شخص رئیس جمهور حتی حاضر به مقدمه چینی و صحبت رو در رو با مردم نشده و مانند یک حاکم خود رأی و مستبد، بدون توجه به انتظار بحق مردم در این باره، تلاشی برای اقناع افکارعمومی ننموده!؟ این رفتارِ ناصوابِ دولت و بخصوص شخص رئیس جمهور، خود مسبّب تشدید نیتی ها و ظهور خشمِ پنهان جامعه و جَوَلان خشونت اراذل و اوباش گردید.

 متاسفانه تکبّر ساختاری جریان لیبرالِ حاکم بر دولت به اضافه ی رفتار ناپسند پنهانکاری ایشان، از شخصیت حقوقی و ملی دولت، ملغمه ای نامیزان و بد منظر ساخته است.

۴حُکمای علمِ تعلیم وتربیت می گویند؛ هر اقدامی که  پنهانی و در خفاء و به صورت انه انجام شود، علاوه بر اثبات خُبث عمل و بزه گون بودن رفتار و فاعلِ آن، نتایج ناخوشایند و ناگواری به بار خواهد آورد. ناظر به همین مطلب، اقدام عجولانه و غیرکارشناسی دولت (آنهم بدون اطلاع مردم و حتی بدون علم و اطلاع نمایندگان مجلس) در شب عید و روز تعطیل و در خفای مطلق و به صورت اعلام ناگهانی توسط مدیران میانی و اطلاعیه شبانه، همه حاکی از شیوه ی نادرستِ تصمیم گیری در این عرصه حساس و مهمّ است.

این اقدام نامدبّرانه، موجب ایجاد شوک به پیکره جامعه گردید و از آنجا که قاطبه ملت و عُقلا و نخبگان از این تصمیم

غلط، ناخرسند و ملول گشتند، فضای گله گذاری به اوج رسید و در این فضای محیّای انفجار، خشونت علیه اموال دولت و ملت نمایان شد. با توضیحات فوق به صراحت عامل اصلی بروز این ناهنجاری ها را باید بی تدبیری آشکارِدولت به اصطلاح تدبیر وامید!!!! دانست.

این درحالی است که انتظار می رفت دولت و شخص رئیس جمهور، به عنوان مدعیان اخلاق مداری! و احترام به مردم! و علی القاعده میراث دار فضایل انقلاب اسلامی، آداب همراهی با توده های مردم را رعایت می کردند!

۵بدعهدی های مکرر دولت در طول سنوات گذشته، از جمله وعده های توخالی انتخاباتی از یک سو و از سوی دیگر تحمیل همه ی فشارها به صورت یک طرفه به ملت، عامل دیگری برای بروز اعتراضات اجتماعی تلقی می شود.وقتی فرد یا جماعتی، هر بار خود را در مقابل وعده دولتمردی دلداری می دهد ،بدان امیدکه آن وعده عملی شود، ولی نمی شود! نباید انتظار داشت که این خوشبینی و خود سرکوبگری! علی الدّوام ادامه یابد، بی شک این امیدواری روزی به انتهای خود خواهد رسید.

دولت محترم از آغازین روزهای حکمرانی خود، بلکه پیش از تکیه بر صندلی قدرت، از زمان مناظرات انتخاباتی سال۹۲،امیدواری فراوانی در خصوص گشایش مالی و بهبود کسب وکار و افزایش سرانه رفاه و.ایجاد نمود ولی تصمیم یکباره، شبانه و شوک آور اخیر، خط بُطلانی شد بر همه آن امیدهای دروغین و وعده های بدون پشتوانه!

۶وزیر نفت که خود را  ژنرال مدیریت معرفی می کرد،باحمایت همه جانبه دولت و شخص رئیس جمهوری، بعد از روی کار آمدن در سال ۹۲ ، یکباره طرح سهمیه بندی بنزین و کارتهای سوخت و شرایط دو نرخی حاکم بر آن را غیر عقلانی! و ناپخته! قلمداد کرد و از چرخه کاری دولت و وزارت نفت، حذف نمود و آنچه از ناسزا و توهین و اتهام زنی در مکتب لیبرالیسم غربی آموخته بود، نصیب دولت قبل و طراحان آن نمود. اما اینک ( ۶ سال بعد ) ناگهان در کنار ده ها طرح ارائه شده از سوی کارشناسان، عیناً همان مدلِ مدیریت سوخت دولتِ قبل، دوباره احیا شد، یعنی دوباره کارت سوخت، دوباره سهمیه بندی، دوباره دو نرخی!!! البته پس از تحمیل بیش 160 میلیارد دلار ( یعنی در حدود دویست و شانزده هزار میلیارد تومان ) ضرر و زیان به خزانه ی کشور در این سالها ، البته با این تفاوت که هیچ مقدمه سازی مناسبی مثل دولت قبل و زیر ساخت لازم را فراهم نکرد و شرایط اجتماعی روز را به هیچ وجه در آن لحاظ ننمودند و. و چندین نقطه ضعف دیگر.

اما مهمّ این نکته است که دولتِ اصلاح طلبِ ، سالها به نام مدیریت علمی، افکار عمومی را به بازی گرفت و با ابزار رسانه و استفاده از تریبون های خاص و انتساب انواع اتهامات، ناسزاها و توهین ها به دولت قبل، سعی کرد ذهنیت مردم را از مدیریت جریانِ مقابل، مُنزجر و به خود متمایل نماید، اما در اتفاقات اخیر، ناگهان همه ی حناهایشان رنگ باخت و باورهایشان تغییر کرد و همگان متوجه شدند که این دولت پیر و خسته ی لیبرالِ غربگرا، اساساً نه هنری برای اداره کشور دارند و نه تدبیرِی درخور شأن ملت و صرفاً با حرّافی و تبلیغات دروغ یا همان پُروپاگاندای خاصِ خود، افکار عمومی را به سُخره گرفته و فریب داده است!

این احساسِ فریب، که در سطح جامعه موجی از ناراحتی و ناآرامی ایجاد کرده، به عنوان یکی از عوامل مهمّ بروز تنش، بهانه ای به اراذل و اوباش برای ایجاد آشوب داده است.

پایان


این فیلم ابتدا با نمایی از دور و تصویری روی مردی تنها که در حال تراش سنگ عظیمی، که حاکی از تنهایی و سخت کوشی و بزرگی کارش است را نمایش می دهد، لباس مرد از سیاهی و سفیدی که نماد تضاد اهریمن (شیطان) و حقیقت را تداعی می کند، (گویا شرایط و اقدام حالش با گذشته تقابلی وجود دارد) و با این نگاه و تصور مخاطب را وارد داستان می کند که از سختی و بزرگی کار نترسد و با همت وتلاش و اراده آنرا تراشیده و مطیع خود سازد، چرا که تو انسانی و از خدا و باور درونت توان می گیری.

اما مردان اهریمن و ارباب او را ناکار می کنند ، سنگ نتوانست این آدمی را از پا در آورد ، اما بشر هم نوع بخاطر اجیر بودنش و مزدور ظالم و جور بودنش توانست او را در هم بشکند.

اما مردی بیابان گرد که بنظر ندای خدا بود از راه می رسد و وارد داستان می شود ، هر چند از همه جا بی خبر است، اما در یک نگاه ساده متوجه تفکیک جبهه حق و باطل می گردد، تعداد زیاد و برخورداری از ادوات نشان از ظلم ظالم و تنهایی و بی کسی سنگ تراش موید این نکته است که در دنیای فعلی جبهه حق مظلوم است.

مرد بیابانی به نظر هر چند به خدا و آئین اهل بیت از باب اثر نانِ حلال و تربیتِ خوب سخت معتقد است، اما به ظاهر زیاد با آداب دینی آشنا نیست، ولی به آن حداقل آموزه دینی سخت معتقد است، به کمک می آید و مرد سنگ تراش را به خانه می برد و در میان اهل آبادی و صاحبان فطرت پاک وِلوِله می افکند و  وادارشان می کند تا در مقابل خان، که با استثمار و انحصار مالشان را به یغما می برد بایستد ، خانِ روستا چند آسیاب دارد که در مقابل 5 پیمانه گندم تنها یک پیمانه آرد به کشاورزان بر می گرداند ، که هرگاه انحصار به ناحق در فردی یا در جریانی ولو خانِ و حاکم روستا باشد ایجاد قدرتِ باطل می کند و تجمیع ثروت و آن ثروت برای استخدام و اسارت بیشتر همان مردم به انحاء دیگر به کار گرفته می شود ، یعنی ابزار قدرت که انحصار بود ابتدا به ثروت باطل بدل گشت و اکنون باحماقت مردم و نادانی ایشان به اوج می رسد که نه تنها حاضر به همراهی اهل حق نمی شوند و بلکه در مقابل ایشان قد علم می کنند.

اما سخن حق که از فطرت برآمده است اثر خود را می گزارد و جذبه خود را دارد و نهایتأ مردان الهی و حق پذیر که از قضا هیچ کدامشان زمینی برای کشاورزی ندارند صرفأ به خاطر فطرت پاک و ظلم ستیزشان و دفاع از حقِ رعیت به پا خواسته و سنگِ تراش خورده» را به حرکت در می آوردند و سفر سنگ آغاز می شود ، در واقع آن سنگِ عظیم الجثه وقتی سخت کوشی و ارده پولادین این جماعت را می بیند انعطاف به خرج می دهد و با ایشان همراه می شود، برای اصلاح وضع موجود سنگ در مسیر راه به طبیعت سنگ بودنش گاه و بی گاه مقاومت میکند ، اما هر چه هست اسیر اراده مردانِ خداست، که دل در گرو حق دارند، آنان بر زبانشان لحظه ای ذکر خدا و رسول و ائمه قطع نمی شود که این رفتار ناشی از نگرش دینی و سنتی ایشان دارد.

در راه با فراز نشیب و حتی خیانت افراد نفوذی مواجه می شود، اما نور حق بیدار شده در درونشان تاریکی خائن رادفع و همراهشان می سازد، در نهایت سنگ آسیاب از فغان مردم و ظلم ارباب در حق رعیت به خروش آمده و خانه ظلم ویران می سازد و به عمر ننگین ظالم پایان می دهد.

نتیجه خوب و درس آموز قصه فیلم از این قرار است که جهل و ترس، عامل و مقوم دشمن و ظالم است و برای درهم شکستن ظلم، چاره ای جز شنیدن ندای درون و اتحاد جبهه حق و البته حرکت در سایه تلاش و همت و اراده نیست .

و تا ظالم و یزید زمان را در هم نشکنی انحصار و مصادره پا برجاست .

در این فیلم با خمیر مایه دیالوگ نثر گونه و ادیبانه در آموزشِ اندیشه ورزی و سخن وری زیبا برای مخاطب اثر بخش است و در مقابل، جبهه باطل به خاطر تاریکی ذهن و دل زبان گویا و نطق زیبایی ندارد.

در این داستان به نمادهای دینی، از جمله نماز در چند پلان پرداخته می شود و بخصوص نماز جماعت که تعریف جامعی از جامعه اسلامی را بازگو می کند، در میانه کار زار تلاش و مبارزه به تصویر کشیده می شود، که نشان از دغدغه دین دارانه کارگردان در کنار نگرش ظلم ستیزانه او دارد.

غرق در سپیدی حق باشید

علی تیموری


استاد حوزه و دانشگاه مطرح کرد: گفتمان، یکی از شیوه‌هایی که می‌تواند انقلاب را پویا و بازتولید کند. بنابراین باید گفتمان به تکثر برسد و فضای گفتمانی گسترش پیدا کند و همه افراد بتوانند با رفع شبهات و اشکالات خود به پویایی انقلاب کمک کنند.

برنامه "گفت‌وگوی ی" با موضوع (بررسی ماهیت پویای انقلاب اسلامی و الگوی باز تولید نیروهای مومن و انقلابی) در ادامه با حضور حجت‌الااسلام علی تیموری‌تبار، استاد حوزه و دانشگاه روانه آنتن شبکه رادیو گفت‌وگو شد.

حجت‌الاسلام علی تیموری‌تبار در مصاحبه با رادیوگفت‌وگو اظهار کرد: در ذات انقلاب پویایی نهفته است و انقلابی که پویا نباشد، تعریف انقلاب بر آن تعریف غلطی است، زمانی می‌توانیم مفهوم انقلاب را به کار ببریم که تمایلی به دگرگونی و تحرک در آن وجود داشته باشد، بنابراین پویایی جزء ذات این انقلاب است و هر زمان که پویایی را از انقلاب بگیریم، ماهیت انقلاب را از دست داده است.

وی افزود: هر زمان که توانست مفاهیم انقلاب را در واقع به تعبیری پویایی خودش را در گستره زمانی پیش‌رو حفظ کند، معتقدیم که انقلاب همچنان جاری و ساری است. هر زمان آن پویایی و ماهیت انقلابی را از دست داد یا رو به کمرنگ شدن رفت، معتقدیم که این انقلاب یا به سمت ضعیف شدن می‌رود و پویایی خود را از دست می‌دهد. در واقع آن مفاهیم کلی و عرفی و عمومی که درباره انقلاب اسلامی وجود دارد، خودش پویایی آنرا تعریف می‌کند که هر کجا باشد، آن انقلاب پویاست.

این استاد حوزه و دانشگاه ادامه داد: انقلاب اسلامی به واسطه ماهیت اسلامی آن متفاوت با سایر انقلاب‌های دنیاست، هر انقلابی که در دنیا شکل گرفته، برای خودش مبانی، تعاریفی و نگرشی داشته است و هر کدام توانستند اثراتی در نظام اجتماعی بشر بگذارند. ما نیز معتقدیم که انقلاب اسلامی به واسطه پشتوانه‌های ایدئولوژیک اسلامی که داشته، اثر متفاوتی بر هژمونی گذشتگان بگذارد.

حجت‌الاسلام علی تیموری‌تبار گفت: تا به حال بشر دستخوش هژمونی‌های فراوانی بود، هژمونی غربگرایی که در واقع همان، جهانی‌سازی که امروز از آن تعبیر می‌شود و معتقد به این‌که یکه‌تاز عرصه اجتماعی بشر است و حتی هژمونی‌های دیگری که در تمدن‌های گذشته وجود داشته است. اما انقلاب اسلامی ریشه در اعتقادات پیامبر اسلام و حضرت‌علی(ع) دارد و با تکیه بر این اعتقادات آغاز شده است.

وی افزود: از طرفی معتقدیم که به معنای وسیع، انقلاب تنها یک حرکت اجتماعی و تغییر ی و حکومتی نیست، انقلاب یعنی هر مفهوم ارزشی مطلوب بشری که اوضاع گذشته را نفی کند و نگرش هژمونی اخلاقی، اجتماعی و ی گذشته را نقد کند و یک گزاره جدید به بشر بدهد. با توجه به اینکه انقلاب ما اسلامی است خواه و ناخواه همان مفاهیم ارزشی که در اسلام و انقلاب اسلامی نهفته است، اگر بخواهد پویایی خودش را حفظ کند، باید همین موارد را به مدل‌های مختلف و شیوه‌های آموزشی به نسل امروز منتقل کند. از طرفی یکی از شیوه‌هایی که می‌تواند انقلاب را پویا و بازتولید کند، گفتمان است که باید به تکثر برسد و فضای گفتمانی گسترش پیدا کند و همه افراد بتوانند با رفع شبهات و اشکالات خود به پویایی انقلاب کمک کنند.گفت و گوی ی

بررسی ماهیت پویای انقلاب اسلامی و الگوی باز تولید نیروهای مومن و انقلابی با حضور ماهر(تهیه کننده)، حسینی(کارشناس مجری)، طاهری(گوینده)، حجت الااسلام علی کاظم بهرام(کارشناس مسائل ی) و حجت الااسلام علی تیموری تبار(استاد حوزه و دانشگاه)

 

قسمت اول:

قسمت دوم:

قسمت سوم:

 

 

 

 

زینب (س) بانویی تاثیرگذار در زندگی فردی و اجتماعی زمانه خود بود که ن امروز هم می‌توانند از ایشان الگو بگیرند.

حجت‌الاسلام و المسلمین علی تیموری کارشناس مذهبی، در گفت‌وگویی، همزمان با فرا رسیدن سالروز ولادت حضرت زینب (س) پیرامون جایگاه زن در جامعه گفت: باید به این مسئله توجه کرد که هر انسانی بر روی زمین یک مأموریت الهی و انسانی دارد که خداوند به او داده است. در آیه قرآن صراحتاً اشاره شده که وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ (۱) یعنی فلسفه آفرینش انسان عبادت خدا، بندگی و حرکت در مسیر انسانی و الهی است؛ خداوند در این مسیر تمام موجودات را در خدمت انسان قرار داده تا در چارچوب الهی با آرامش به سوی خدا حرکت کنند.

وی افزود: آیات دیگر قرآن هم به این موضوع اشاره می‌کند؛ وَ سَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مِنْهُ ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (۲) در واقع همه چیز را خداوند برای انسان آفریده است و در واقع به تسخیر انسان در آورده است تا او از اختیار خود استفاده کند و ابزار رشد و تعالی برای خود ایجاد کند، اما اگر در راه رشد و بندگی خدا عمل نکند، از هدف حقیقی جا مانده است.

این کارشناس مذهبی تصریح کرد: در این مأموریت الهی خداوند برای هر زن و مرد وظایفی داده است؛ زن و مردی که به عنوان دو بخش از یک پیکره واحد در کنار هم باید بتوانند یک مجموعه را به عنوان انسان شکل دهند. در واقع زن تکمیل کننده بعد دیگر انسان (مرد) است؛ آن هم در چارچوبی که خداوند برایش تعریف کرده؛ اگر از این چارچوب خارج شود، دیگر آن جایگاه الهی را ندارد و دارای کارکرد منفی می‌شود.

حجت‌الاسلام و المسلمین علی تیموری درباره ویژگی های بارز یک زن تاثیرگذار در جامعه اظهار کرد: زنی در جامعه تعالی بخش محیط اطراف خود است که علاوه بر توصیه‌هایی که خدا برای او داشته و راهنمایی‌هایی که به عنوان انسان در باطن او از عقل و فطرت قرار داده، باز نیازمند یک الگوست تا بتواند مسیر را در کنار آن طی کند. به عنوان مثال پیامبر (ص) الگوی تمام عیاری است برای همه انسان‌ها که خداوند در آیات قرآن نیز به این موضوع اشاره می‌کند و پیامبر (ص) را یک اسوه حسنه معرفی می‌کند. منتها در راه تعالی جامعه ن علاوه بر یک الگوی جامع نیازمند الگویی خاص هم هستند؛ الگویی مانند حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) نمونه بارز یک زن‌ واقعی با تاثیرگذاری اجتماعی اند.

وی افزود: این الگو داشتن برای ن آن هم در عصری که ارزش کمی برای زن قائل هستند، بسیار مهم و ضروری است. آن هم در غرب که ارزش زن به کار کردن شانه به شانه در کنار مردان است (البته این خلاف نص صریح روایات است). در اسلام هم وظیفه زن فقط کار کردن در منزل و نظافت و کار‌های خانه نیست؛ بلکه او وظیفه سنگینی بر عهده دارد که با الگوبرداری درست از اهل بیت (ع) متوجه این وظیفه خطیر و بزرگ می‌شویم. حضرت زینب نمونه بارز این الگوست. یک زن زمانی می‌تواند به مقام والا برسد که از ایشان تبعیت کامل داشته باشد و توصیه‌هایی که در دین آمده را پیاده کند.

وظیفه اصلی زن ایجاد آرامش و تقویت آن در فضای خانه است

وی با تاکید بر اینکه وظیفه اصلی زن ایجاد آرامش و تقویت آن در فضای خانه است، گفت: در قرآن کریم بیان شده که از نشانه‌های خداوند این است که نی از وجود شما آفریده شده که منشا آرامش برای شما باشند. در اینجا مشخص می‌شود که عنوان زن بودن یعنی بالاترین معرفت که تزریق آرامش ابتدا در خانواده و بعد در جامعه است. یعنی زنی منشا خیر است و در راستای مأموریت الهی خود حرکت می‌کند. او تمام تلاش خود را می‌کند تا آرامش را در حلقه اصلی جامعه یعنی خانواده وارد کند؛ در نتیجه ما از آیات و روایات متوجه می‌شویم وظیفه اصلی زن ایجاد آرامش و تقویت آن در فضای خانه است.

تیموری ادامه داد: حال اگر زن امروز از الگوی درست تبعیت نکند و از توصیه الهی استفاده نکند، از اصالت نه خودش خارج می‌شود. در نتیجه استفاده ابزاری از او می‌شود که در دنیای امروزی به ابزار جنسی از آن یاد می‌شود. نظریه‌ای در دنیا با عنوان نظریه برجسته‌سازی مطرح است که دارای دو ریشه است؛ یکی تغییر اولویت‌ها و دیگری تغییر تفکر انسان است. یک زن با رجوع کردن به ذاتش باید مادر بودن را اولویت قرار دهد و این در واقع همان آرامش بخشیدن به فضای خانه و خانواده است. اما رسانه‌ها و غرب با این دیدگاه و نظریه مخالفت می‌کنند و می‌گویند زن دیگر نباید در مورد نقش فطری خود فکر کند؛ زن دیگر نمی‌تواند به بخش آرام بخش بودن خود فکر کند، زن دیگر تامین‌کننده آرامش و مسئول تربیت فرزند نیست. غرب این‌گونه جایگاه زن را تضعیف می‌کند.

این کارشناس مذهبی تاکید کرد: حال ما الگویی تمام عیار داریم که با گذشت ۱۴۰۰ سال همچنان خوش می‌درخشد و هیچ نقطه ضعفی در شاکله شخصیت او دیده نمی‌شود؛ زنی که حاکمیت و امپراطوری بنی امیه که ایران فقط بخشی از آن بود را به چالش کشید. زینب (س) آنقدر قدرتمند و قوی بود که در کوفه بزرگانی از ممالک اسلامی می‌آمدند و پای کلاس درسش شاگردی می‌کردند.

حضرت زینب (س) نماد آرامش در خانواده و جامعه

تیموری درباره اینکه چرا حضرت زینب (س) به چنین جایگاه نمونه‌ای در اجتماع زمان خود رسید، بیان کرد: دلیلی که حضرت زینب (س) را به این جایگاه رساند، این بود که به عنوان یک مرکز و به بهترین نحو نقش خود را که همان تزریق آرامش به خانواده بود، ایفا کرد. ایشان به عنوان همسر، خواهر و یا مادر در هر فضایی درست عمل می‌کرد. در بحث ی هم که نگاه کنیم، اوج عظمت حضرت زینب در عشق به برادر نمود پیدا می‌کند.

این کارشناس مذهبی در پایان گفت: امیدواریم که با الهام از این الگوی تمام عیار مسیرمان را پیدا کنیم و بتوانیم الگوی درستی برای ن که در راستای همراهی با فطرتشان و مأموریت الهی است، به جامعه معرفی کنی. اگر این اتفاق بیفتد آن وقت جامعه بهتر از گذشته خواهد شد؛ جامعه‌ای که در آن زن منشأ آرامش و حاصلش پیشرفت است؛ آرامشی که حاصل از الگوبرداری درست ن آن جامعه است. جامعه زمانی موفق است که بخش تربیتی آن خوب طی شده باشد؛ اگر ما فسادی در جامعه می‌بینیم ریشه در خانواده‌ای دارد که آرامش در آن نبوده و این تنش به جامعه سرایت کرده است. پیشرفت در خانه و جامعه وظیفه اصلی است که بر دوش زن قرار دارد و او با الگوبرداری صحیح و درست می‌تواند جامعه و خانواده را به آرامش برساند.

پی‌نوشت ها:

۱. و من جنّ و انس را نیافریدم مگر برای اینکه مرا (به یکتایی) پرستش کنند. (آیه ۵۶ سوره ذاریات)
۲. و آنچه در آسمان‌ها و زمین است تمام را مسخر شما گردانید و این‌ها همه از سوی اوست. در این کار نیز برای مردم با فکرت آیاتی (از قدرت الهی) کاملاً پدیدار است. (آی ۱۳ سوره جاثیة)


استاد حوزه و دانشگاه مطرح کرد: گفتمان، یکی از شیوه‌هایی که می‌تواند انقلاب را پویا و بازتولید کند. بنابراین باید گفتمان به تکثر برسد و فضای گفتمانی گسترش پیدا کند و همه افراد بتوانند با رفع شبهات و اشکالات خود به پویایی انقلاب کمک کنند.

برنامه "گفت‌وگوی ی" با موضوع (بررسی ماهیت پویای انقلاب اسلامی و الگوی باز تولید نیروهای مومن و انقلابی) در ادامه با حضور حجت‌الااسلام علی تیموری‌تبار، استاد حوزه و دانشگاه روانه آنتن شبکه رادیو گفت‌وگو شد.

حجت‌الاسلام علی تیموری‌تبار در مصاحبه با رادیوگفت‌وگو اظهار کرد: در ذات انقلاب پویایی نهفته است و انقلابی که پویا نباشد، تعریف انقلاب بر آن تعریف غلطی است، زمانی می‌توانیم مفهوم انقلاب را به کار ببریم که تمایلی به دگرگونی و تحرک در آن وجود داشته باشد، بنابراین پویایی جزء ذات این انقلاب است و هر زمان که پویایی را از انقلاب بگیریم، ماهیت انقلاب را از دست داده است.

وی افزود: هر زمان که توانست مفاهیم انقلاب را در واقع به تعبیری پویایی خودش را در گستره زمانی پیش‌رو حفظ کند، معتقدیم که انقلاب همچنان جاری و ساری است. هر زمان آن پویایی و ماهیت انقلابی را از دست داد یا رو به کمرنگ شدن رفت، معتقدیم که این انقلاب یا به سمت ضعیف شدن می‌رود و پویایی خود را از دست می‌دهد. در واقع آن مفاهیم کلی و عرفی و عمومی که درباره انقلاب اسلامی وجود دارد، خودش پویایی آنرا تعریف می‌کند که هر کجا باشد، آن انقلاب پویاست.

این استاد حوزه و دانشگاه ادامه داد: انقلاب اسلامی به واسطه ماهیت اسلامی آن متفاوت با سایر انقلاب‌های دنیاست، هر انقلابی که در دنیا شکل گرفته، برای خودش مبانی، تعاریفی و نگرشی داشته است و هر کدام توانستند اثراتی در نظام اجتماعی بشر بگذارند. ما نیز معتقدیم که انقلاب اسلامی به واسطه پشتوانه‌های ایدئولوژیک اسلامی که داشته، اثر متفاوتی بر هژمونی گذشتگان بگذارد.

حجت‌الاسلام علی تیموری‌تبار گفت: تا به حال بشر دستخوش هژمونی‌های فراوانی بود، هژمونی غربگرایی که در واقع همان، جهانی‌سازی که امروز از آن تعبیر می‌شود و معتقد به این‌که یکه‌تاز عرصه اجتماعی بشر است و حتی هژمونی‌های دیگری که در تمدن‌های گذشته وجود داشته است. اما انقلاب اسلامی ریشه در اعتقادات پیامبر اسلام و حضرت‌علی(ع) دارد و با تکیه بر این اعتقادات آغاز شده است.

وی افزود: از طرفی معتقدیم که به معنای وسیع، انقلاب تنها یک حرکت اجتماعی و تغییر ی و حکومتی نیست، انقلاب یعنی هر مفهوم ارزشی مطلوب بشری که اوضاع گذشته را نفی کند و نگرش هژمونی اخلاقی، اجتماعی و ی گذشته را نقد کند و یک گزاره جدید به بشر بدهد. با توجه به اینکه انقلاب ما اسلامی است خواه و ناخواه همان مفاهیم ارزشی که در اسلام و انقلاب اسلامی نهفته است، اگر بخواهد پویایی خودش را حفظ کند، باید همین موارد را به مدل‌های مختلف و شیوه‌های آموزشی به نسل امروز منتقل کند. از طرفی یکی از شیوه‌هایی که می‌تواند انقلاب را پویا و بازتولید کند، گفتمان است که باید به تکثر برسد و فضای گفتمانی گسترش پیدا کند و همه افراد بتوانند با رفع شبهات و اشکالات خود به پویایی انقلاب کمک کنند.گفت و گوی ی

بررسی ماهیت پویای انقلاب اسلامی و الگوی باز تولید نیروهای مومن و انقلابی با حضور ماهر(تهیه کننده)، حسینی(کارشناس مجری)، طاهری(گوینده)، حجت الااسلام علی کاظم بهرام(کارشناس مسائل ی) و حجت الااسلام علی تیموری تبار(استاد حوزه و دانشگاه)

 

قسمت اول:

 

قسمت دوم:

 

قسمت سوم:

 

 


زینب (س) بانویی تاثیرگذار در زندگی فردی و اجتماعی زمانه خود بود که ن امروز هم می‌توانند از ایشان الگو بگیرند.

حجت‌الاسلام و المسلمین علی تیموری کارشناس مذهبی، در گفت‌وگویی، همزمان با فرا رسیدن سالروز ولادت حضرت زینب (س) پیرامون جایگاه زن در جامعه گفت: باید به این مسئله توجه کرد که هر انسانی بر روی زمین یک مأموریت الهی و انسانی دارد که خداوند به او داده است. در آیه قرآن صراحتاً اشاره شده که وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ (۱) یعنی فلسفه آفرینش انسان عبادت خدا، بندگی و حرکت در مسیر انسانی و الهی است؛ خداوند در این مسیر تمام موجودات را در خدمت انسان قرار داده تا در چارچوب الهی با آرامش به سوی خدا حرکت کنند.

وی افزود: آیات دیگر قرآن هم به این موضوع اشاره می‌کند؛ وَ سَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مِنْهُ ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (۲) در واقع همه چیز را خداوند برای انسان آفریده است و در واقع به تسخیر انسان در آورده است تا او از اختیار خود استفاده کند و ابزار رشد و تعالی برای خود ایجاد کند، اما اگر در راه رشد و بندگی خدا عمل نکند، از هدف حقیقی جا مانده است.

این کارشناس مذهبی تصریح کرد: در این مأموریت الهی خداوند برای هر زن و مرد وظایفی داده است؛ زن و مردی که به عنوان دو بخش از یک پیکره واحد در کنار هم باید بتوانند یک مجموعه را به عنوان انسان شکل دهند. در واقع زن تکمیل کننده بعد دیگر انسان (مرد) است؛ آن هم در چارچوبی که خداوند برایش تعریف کرده؛ اگر از این چارچوب خارج شود، دیگر آن جایگاه الهی را ندارد و دارای کارکرد منفی می‌شود.

حجت‌الاسلام و المسلمین علی تیموری درباره ویژگی های بارز یک زن تاثیرگذار در جامعه اظهار کرد: زنی در جامعه تعالی بخش محیط اطراف خود است که علاوه بر توصیه‌هایی که خدا برای او داشته و راهنمایی‌هایی که به عنوان انسان در باطن او از عقل و فطرت قرار داده، باز نیازمند یک الگوست تا بتواند مسیر را در کنار آن طی کند. به عنوان مثال پیامبر (ص) الگوی تمام عیاری است برای همه انسان‌ها که خداوند در آیات قرآن نیز به این موضوع اشاره می‌کند و پیامبر (ص) را یک اسوه حسنه معرفی می‌کند. منتها در راه تعالی جامعه ن علاوه بر یک الگوی جامع نیازمند الگویی خاص هم هستند؛ الگویی مانند حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) نمونه بارز یک زن‌ واقعی با تاثیرگذاری اجتماعی اند.

وی افزود: این الگو داشتن برای ن آن هم در عصری که ارزش کمی برای زن قائل هستند، بسیار مهم و ضروری است. آن هم در غرب که ارزش زن به کار کردن شانه به شانه در کنار مردان است (البته این خلاف نص صریح روایات است). در اسلام هم وظیفه زن فقط کار کردن در منزل و نظافت و کار‌های خانه نیست؛ بلکه او وظیفه سنگینی بر عهده دارد که با الگوبرداری درست از اهل بیت (ع) متوجه این وظیفه خطیر و بزرگ می‌شویم. حضرت زینب نمونه بارز این الگوست. یک زن زمانی می‌تواند به مقام والا برسد که از ایشان تبعیت کامل داشته باشد و توصیه‌هایی که در دین آمده را پیاده کند.

وظیفه اصلی زن ایجاد آرامش و تقویت آن در فضای خانه است

وی با تاکید بر اینکه وظیفه اصلی زن ایجاد آرامش و تقویت آن در فضای خانه است، گفت: در قرآن کریم بیان شده که از نشانه‌های خداوند این است که نی از وجود شما آفریده شده که منشا آرامش برای شما باشند. در اینجا مشخص می‌شود که عنوان زن بودن یعنی بالاترین معرفت که تزریق آرامش ابتدا در خانواده و بعد در جامعه است. یعنی زنی منشا خیر است و در راستای مأموریت الهی خود حرکت می‌کند. او تمام تلاش خود را می‌کند تا آرامش را در حلقه اصلی جامعه یعنی خانواده وارد کند؛ در نتیجه ما از آیات و روایات متوجه می‌شویم وظیفه اصلی زن ایجاد آرامش و تقویت آن در فضای خانه است.

تیموری ادامه داد: حال اگر زن امروز از الگوی درست تبعیت نکند و از توصیه الهی استفاده نکند، از اصالت نه خودش خارج می‌شود. در نتیجه استفاده ابزاری از او می‌شود که در دنیای امروزی به ابزار جنسی از آن یاد می‌شود. نظریه‌ای در دنیا با عنوان نظریه برجسته‌سازی مطرح است که دارای دو ریشه است؛ یکی تغییر اولویت‌ها و دیگری تغییر تفکر انسان است. یک زن با رجوع کردن به ذاتش باید مادر بودن را اولویت قرار دهد و این در واقع همان آرامش بخشیدن به فضای خانه و خانواده است. اما رسانه‌ها و غرب با این دیدگاه و نظریه مخالفت می‌کنند و می‌گویند زن دیگر نباید در مورد نقش فطری خود فکر کند؛ زن دیگر نمی‌تواند به بخش آرام بخش بودن خود فکر کند، زن دیگر تامین‌کننده آرامش و مسئول تربیت فرزند نیست. غرب این‌گونه جایگاه زن را تضعیف می‌کند.

این کارشناس مذهبی تاکید کرد: حال ما الگویی تمام عیار داریم که با گذشت ۱۴۰۰ سال همچنان خوش می‌درخشد و هیچ نقطه ضعفی در شاکله شخصیت او دیده نمی‌شود؛ زنی که حاکمیت و امپراطوری بنی امیه که ایران فقط بخشی از آن بود را به چالش کشید. زینب (س) آنقدر قدرتمند و قوی بود که در کوفه بزرگانی از ممالک اسلامی می‌آمدند و پای کلاس درسش شاگردی می‌کردند.

حضرت زینب (س) نماد آرامش در خانواده و جامعه

تیموری درباره اینکه چرا حضرت زینب (س) به چنین جایگاه نمونه‌ای در اجتماع زمان خود رسید، بیان کرد: دلیلی که حضرت زینب (س) را به این جایگاه رساند، این بود که به عنوان یک مرکز و به بهترین نحو نقش خود را که همان تزریق آرامش به خانواده بود، ایفا کرد. ایشان به عنوان همسر، خواهر و یا مادر در هر فضایی درست عمل می‌کرد. در بحث ی هم که نگاه کنیم، اوج عظمت حضرت زینب در عشق به برادر نمود پیدا می‌کند.

این کارشناس مذهبی در پایان گفت: امیدواریم که با الهام از این الگوی تمام عیار مسیرمان را پیدا کنیم و بتوانیم الگوی درستی برای ن که در راستای همراهی با فطرتشان و مأموریت الهی است، به جامعه معرفی کنی. اگر این اتفاق بیفتد آن وقت جامعه بهتر از گذشته خواهد شد؛ جامعه‌ای که در آن زن منشأ آرامش و حاصلش پیشرفت است؛ آرامشی که حاصل از الگوبرداری درست ن آن جامعه است. جامعه زمانی موفق است که بخش تربیتی آن خوب طی شده باشد؛ اگر ما فسادی در جامعه می‌بینیم ریشه در خانواده‌ای دارد که آرامش در آن نبوده و این تنش به جامعه سرایت کرده است. پیشرفت در خانه و جامعه وظیفه اصلی است که بر دوش زن قرار دارد و او با الگوبرداری صحیح و درست می‌تواند جامعه و خانواده را به آرامش برساند.

پی‌نوشت ها:

۱. و من جنّ و انس را نیافریدم مگر برای اینکه مرا (به یکتایی) پرستش کنند. (آیه ۵۶ سوره ذاریات)
۲. و آنچه در آسمان‌ها و زمین است تمام را مسخر شما گردانید و این‌ها همه از سوی اوست. در این کار نیز برای مردم با فکرت آیاتی (از قدرت الهی) کاملاً پدیدار است.(آی ۱۳ سوره جاثیة)

منبع اصلی خبر

 


خبر شهادت سردار سرافراز قاسم سلیمانی در بامداد روز جمعه ناگوارترین خبر منتشر شده در طول سالیان اخیر بود ، سنگینی این خبر چنان بود که معادلی برای آن نمی توان تصور کرد و شاید از بعد از ارتحال امام راحل خبر مرگ کسی اینچنین برای جامعه دور از انتظار و سخت نبوده است .

اما هر چه بود تقدیر الهی بود و چون نامش شهادت و کشته شدن در راه خداست مبارک و شیرین است و از همه خوش آیندتر برای خود شهید حاج قاسم بود ، شهادت یک آرزوی دیرین و دروازه سعادت برای آن عزیز بود ، روحش شاد و راهش پایدار باد.

 اما از نگاه اجتماعی و ی و بین المللی نگاه دیگری باید انداخت که نکاتی به تفکیک و شمارش شرح می گردد:

1- عامل شهادت سردار سلیمانی هر فرد و به دستور هر کسی باشد ، بطور مستقیم هیئت حاکمه و یا رژیم مستبد ایالات متحده آمریکاست ، اینکه ما عاملان این ترور را خلاصه به چند فرد نظامی و یا ترامپ کنیم ،بی شک یک فریب افکار عمومی است ، ترامپ تنها نمایندگی ی رژیم سفاک آمریکا را بر عهده دارد و همه عناصر دخیل در حاکمیت آمریکا موافق ترور بوده و هستند ، چرا که سالها پیش با مشارکت همه عناصر ی از جمله مجلس نمایندگان آن دولت رای به تروریسم بودن سپاه و شخص قاسم سلیمانی داده بودند و اکنون تنها تفاوت بین ترامپ ومنتقدانش اولا دعوای انتخاباتی و دوما اختلاف بر سر هزینه این کار برای آمریکاست ، و الا به طور اجماع ، راضی از این عمل بوده و هستند ، پس مقصر اصلی کل حاکمیت امریکاست و مقابله و تلافی باید با این نگاهِ مقصر پنداری جریانِ حاکم بر آمریکا و همدستان او یعنی اسرائیل باشد.

2- قاسم سلیمانی تنها یک نظامی و یا سردار مسئول نبود و نمی توان ارزشگذاری او را در حد درجه اش برآورد کرد ، او در طول دو دهه گذشته به نماد قدرت و اقتدار ایران در منطقه و بلکه جهان تبدیل شده است و از جایگاه یک قهرمان به مقام ابر قهرمان صعود کرده بود ، بنابراین اقدام تلافی جویانه از چند جهت حائز اهمیت است.

الف- اینکه یک ژنرال از آنها را ساقط کنیم یا تجهیزاتی را منهدم کنیم کفایت نمی کند ، به نظر باید آنچه که نمادِ قدرت و اقتدار آمریکاست ، مثلا ناو هواپیمابر او و یا کل ناوگان نظامی مستقرش در منطقه خلیج فارس و یا خروج کامل او از منطقه و یا انهدام رژیم صهیونیزم ، تا به عنوان نماد اقتدار و قدرتش در منطقه در هم شکسته شود ، اینگونه یک هم آوردی و معادل سازی در تلاقی معنا می شود .

ب- آمریکا همواره از واکنش ایران به اقدامات کارانه و خصمانه بیم و هراس داشته است و اکنون که دست به این اقدام جنون آمیز زده ، اگر در سطح خودش مورد تلافی قرار نگیرد ، یقینا جرات ورزی بیشتری به خرج داده و رفتارهای خصمانه تری را در آینده رقم خواهد زد.

ج- حاج قاسم الگوی مبارزان و مجاهدان اسلام در جبهه های مقاومت و ایران بود ، لذا برای جلوگیری از ایجاد یاس و به منظور دمیدن روح و خون تازه در رگهای جریان مقاومت ، باید این مقابله به مثل و تلافی در سطح قابل قبول و اثر گذاری باشد.

3- در طول تاریخ معاصر و پیش از آن ، نام آوران زیادی زیسته اند که نفر اول قدرت و یا ثروت و علم و . بوده اند ، اما اندک شمار از ایشان با نام نیک به فرجام عمل رسیده اند، بی شک هنر بزرگ در این است که اگر قرار است کسی صاحب تاج و تخت و حکمرانی باشد ، نمونه داوود و سیلمان نبی باشی و نه فرعون و نمرود ، و در دوره معاصر امام راحل در مقابل امثال رضا خان و صدام و . ، اگر قرار است نام دانشمندی را یدک بکشیم بهتر است مثال شهید تهرانی مقدم و کاظمی آشتیانی باشیم ، تا بد نامان و کیسه دارانِ وادی علم ، اگر قرار است یک نشان دار نظامی باشیم ، مصداق قاسم سلیمانی باید بود نه ژنرال های بد نام اسرائیلی و آمریکایی که مفتخر به کشتن بیگناهان در نقطه نقطه عالم هستند .

اینکه فردی در عین نظامی گری آنهم در پنهان ترین بخش نظامی کشور ؛ یعنی سپاه قدس (نیروی برون مرزی) یعنی بدون امکان گزارش از اقدامات، اینگونه در عین قدرتمند بودن محبوب می شود ، جای تامل و درس گیری دارد.

از لبنان و فلسطین تا سوریه و عراق و یمن و دیگر نقاطِ خیزش آزادی خواهان ، عاشقانه به قاسم سلیمانی عشق می ورزند ، وقتی خبر شهادت او در رسانه  منتشر شد ، گویا فردی از هر یک از ما مورد هجوم کفتارها و شغالان قرار گرفته است و موجی از غم و غصه جامعه و آحاد آنرا در کرانه جهان اسلام در برگرفته است . و این همه عزت ، ریشه در اخلاص و تلاش مجدانه و مجاهدانه برای رضای خدا و خدمت به خلق خدا دارد . انسانی که در حاشیه قدرتش می توانست هر کاری در منطقه اعم از کسب ثروت و ایجاد قدرت شخصی داشته باشد ، بدون کوچکترین حاشیه و انحرافی ، جانش را در کف دست می گذارد و چون صالحان الهی و عارفان و زاهدان سجاده نشین از درد ظلم و جنایت در حق مظلومان عالم ، تمام شب و روز خود را صرف خدمت برای ایشان می کند.

این همان درس معنوی و انسانی لازم از ماجرای شهادت حاج قاسم سلیمانی است که اگر طالب عزت در دنیا و رستگاری در آخرت هستیم ، خود را خالص برای خدا کنیم و از تلاش و کوشش مستمر باز نمانیم و مجدانه در حیطه توان و ماموریت خود کوشا باشیم .

4- اگر شاهنامه را خوانده باشید خواهید دید که فردوسی شخصیتی به نام رستم وسپس سهراب و . را به عنوان حماسه سازان و افتخار آفرینان ایران نام می برد ، آنچه دستمایه جناب فردوسی است ، روح سلحشوری و پاسبانی از مرز و بوم ایران زمین در وجود این پهلوان است . و اگر کسی را در طول تاریخ خواسته باشند به پهلوانی و ایران دوستی و پاسبانی از ناموس ایران مفتخر کنند ، اورا به رستم دستان تشبیه می کنند ، اما قاسم سلیمان ینه فقط حافظ مرز و بوم و نگهبانی ایران از دست قلدران و زور گویان و تروریسم منطقه است ، بلکه پاسبان و حافظ جان و مال اهل جهان اسلام شد و بعلاوه فراتر از مرزهای ایران ، کیلومترها دورتر ، امنیت ایران و ایرانی با جانفشانی و تقدیم خون پاکش برایمان به ارمغان آورد.

در دنیای مادی امروز لذتهای تعریف شده ای از جمله قدرت ، ثروت ، علم و لذت جنسی و وجود دارد و انسان با باور دینی می تواند به انسانی ترین روش از این ابزارها استفاده کند ، در تاریخ افراد قدرتمند زیادی داریم ، از یک طرف سلیمان و داوود نبی به عنوان حاکمان صالح و طرف دیگر نمرود وفرعون به عنوان حاکمان مستبد دو مدل از استفاده از قدرت و حکمرانی را بروز داده اند و این سیره دوگانه تا به امروز ادامه دارد ، افرادی در جهان و منطقه صاحب نفوذ و قدرت هستند که محبوبیتی معادل یک دهم جایگاه نفوذ و محبوبیت سردار سلیمانی را نداشته و ندارند ، اما متاسفانه نتوانسته اند از حاشیه آن قدرت و نفوذ و محبوبیت در امان بمانند و تاج و تخت و آلاف و الوفی به هم زده اند و تا توانسته اند منافع شخصی ایجاد کرده اند ، اما حاج قاسم ، چنان خالصانه و بدون هیچ چشم داشتی به ایفای نقش می پردازد ، و نه تنها ذره ای بهره برداری شخصی نداشت بلکه همه عمر خویش را از جوانی تا به امروز برای امنیت مردم ایران و منطقه خرج کرده است ، عظمت حاج قاسم چنان هویدا و غیر قابل انکار است که شهادت او هم در حد یک دولت قدرتمند موجب تحکیم رابطه گروههای ی در عراق و ایران گردید.

اثر بخشی شهادت حاج قاسم در جامعه چنان بود که پیوند ارزشی محکمی بین مردم و آحاد جامعه با باورهای دینی و انقلابی برقرار گردید.

اینجاست که می توان شهادت او معجزه تعبیر کرد .

او یک نظامی بود و در هیچ کجای دنیا نظامی ها محبوب نمی شوند ، چون رفتار سازمانی آنها موجب فاصله با جامعه می شود، ذات کار یک کار نظامی جنگ و خون و خشونت است و این افعال به شدت موجب تاریکی روح می گردد و صاحب روح تاریک ، جاذبه مردمی ندارد ، برخلاف علما و اهل عرفان که بخاطر زهد و وارستگی سرشار از جاذبه می شوند ، حاج قاسم یک هنرمند تمام عیار بود که این دو عنصر به ظاهر متضاد را با هم جمع کرده بود ، او در میدان جنگ چون یک شیر غرنده و جنگجوی خوفناک است که زهره از هر دشمن قداری می ترکاند و از طرفی چون یک عارف زاهد دارای روح لطیف گشته بود ، بنابراین اگر طالب عزت هستیم ، مدل زیست ایشان می تواند یک معیار و ملاک برای ما باشد .

 

 

والعاقبه للمتقین

علی اشرف تیموری تبار


در پرده اول فضای اورژانس بیمارستان و انتظار خسته کننده و از طرفی بیگانگی نوجوان از خانواده مشهود است ؛ پسری که با هیجان و ولع سرگرم چت و گوشی و آنطرف تر دختری تنها و ناگهان نوجوانی که با خوردن قرص تحت تأثیر کنترل گری ها و یا سخت گیری والدین ، دست به خود کشی زده است ، همه حکایت از گسست دو نسل دیروز و امروز دارد.

نسلی که پایبند سنت ها و هنجارهای اجتماعی است و در مقابل نسلی که بیگانه از گذشته در جستجوی هویت جدید است .

گلنار نماد یک نوجوان سر به هوا و شیفته زرق و برق دنیا است، که از شدت عشق به تجملِ دنیا از همه چیز خود ، حتی خانواده و سایر تعلقات بریده است و دیوانه وار به دنبال گمشده ی شهرت یا همان شیطان دنیا ( عشق به دیده شدن ) و پز و کلاس و افاده و . است .

اینکه چرا کارگردان جنس دحتر را به پسر برای نقش اول این ماجرا داده به نظر برای جذابیت و اثر بخشی بیشترِ فیلم ااست و این رویه رایج دنیای ماست ، هر چند فیلم ساز در نقد این مشکل اجتماعی برآمده ، اما ظاهرا خود نتوانسته است از ابزارهای جذاب آن یعنی استفاده از جنسیت دختر به منظور دیده شدن بیشتر فیلم برحذر باشد.

باور غلط گلنار ،که بینشِ برآمده از رسانه های امروز ، بخصوص رسانه های مجازی می باشد ، آنچنان نوجوان امروز را غرق در حسرت نداشته ها کرده که برای خودش و همه کسانی که در حلقه اطراف او هستند ایجاد مشکل کند و به تعبیری با جانمایی بازجویی ها در لابلای فیلم همه را در شکل گیری وضعیت موجود مسئول و پاسخگو می داند ،گلنار نماد شخصیت نوجوانی ، نترس و تاحدی آمیخته با بی باکی احمقانه که ناشی از باد مغزی و یا غرور و اعتماد به نفس کاذب ایشان است .

نکته دیگر اینکه نوجوان امروز بخاطر عشق ورزیِ غیر عادی به تجملات دنیا ، دچار فشار عصبی خاص و پر خاشگری ستیز جویانه با هنجارها و افرادی که در نقطه مقابلشان قرار می گیرند برمی خیزند.

نادر یا همان راننده دلسوز با تفاوت سنی بالا نسبت به گلنار و تفاوت فاحش نظام ارزشی اش با گلنار ، درک و همراهی خوبی از خودش و بطبع پیوند موثری با گلنار برقرار می کند اما وقتی سطح نیاز مادی و صرفا احساسی این قشر را می بیند و به شدت از کمی بودن و کودکانه بودن این نیازها مانند عکس گرفتن با فِراری و عمل دماغ به مدل سر بالا و یا خوردن استراگانوف و . را می بیند به شدت غصه دار میشود .

تنابنده که در سایر فیلم ها نقش یک پدر دلسوز و مهربان را همیشه ایفا می کند اکنون از داشتن خانواده محروم ودر حسرت نداشتن آن است ، خانواده یک حقیقت عینی و برخورداری از آن یک لذت واقعی است که نادر به خاطر دلایل نامعلوم و شاید مشکلات مالی از آن محروم است ، او نماد یک مرد سالم و مومن و البته ناتوان از اصلاح وضعیت جامعه می باشد ، هر چند به نظر ساده و معمولی و بدون شعار و پرسیژ مدعی گونه ی یک فرد انقلابی و رزمنده است، اما به شدت دلسوز و مهربان و اهل تقواست ، شاید این نقد به فیلم ساز وارد باشد که باور دینی و نگاه انقلابی و رزمنده بودن با بی تفاوتی در برابر هرزگی سازگار نیست ، باز در اینجا این نقد به فیلم ساز وارد می شود که او مدل دین دارانه عامه پسند و به اصطلاح مشتری پسندی را به منظور جذب تماشاچیان به پای پرده سینما به نهمایش گذاشته است و از طرفی ممکن است او صرفأ بخشی از واقعیت موجود جامعه را منعکس می کند ؛ جماعت رزمنده و جانبازی که پس از جنگ به حال خود رها شده اند و آنان بی ریا به دنبال کسب نان حلال افتاده اند و تنها توان و همت خود را مصروف نگه داشت تتمه ایمان خود مینمایند.

نکته ی قابل ذکر و برجسته که احتمالا مد نظر فیلم ساز بوده ، اشاره به شاخصه های مردانگی واقعی در شخصیت نقش نادر است ؛ یعنی یعنی همان راننده که به رغم سادگی و بی طبقگی اجتماعی خودرا به درجه بالایی از خود سازی رسانده است ، به گونه ای که توانسته خود را از فریبنده ترین و پر جاذبه ترین سوژه جامعه یعنی جاذبه جنسی حفظ نماید ، نادر با دسترسی بالا به نِ بی قید و بند یا همان جاذبه های جنسی ، نه تنها تلاشی برای بهره مندی ندارد ، بلکه اساسأ تمایل و رغبتی هم از خود نشان نمیدهد . و این رفتار می تواند نمود خوبی از معرفی یک انسان تعلیم آموخته از فرهنگ دفاع و شهادت به مخاطب باشد .

مطلب دیگری که در لابلای محتوای فیلم مورد اشاره است اینکه ثروت اندوزی و برخورداری های نامتعارف ، انسان را به کمند شیطان و یا همان هرزگی مبتلا می کند که به دو نمونه از آن اشاره می شود ؛ صاحب نمایشگاه خودرو با وجود سن بالا و تجربه های تلخ ، همچون یک کفتارِ هرزه در کمین دختران آسیب دیده به لحاظ بینشی و اجتماعی است ، تا از آنها بهره گیری جنسی کند و در مقابل شاگرد نمایشگاه با بضاعت مالی و طبقه پایین اجتماعی با وجود تجرد و جوان بودن از کنار این موضوع با حریت می گذرد و یا نادر راننده آژانس ، زن رو پسی رابه منزل اعیانی مردی می رساند که اتفاقا از مکنت دنیا بی نیاز و به شدت پول داراست ( این سطح بالایی مالی را از منطقه جغرافیایی ست و متراژ و نمای ساختمان میشود فهمید ) اما این رزمنده یا بازمانده از جنگ بی هیچ نگاه ناپاکی یا دلسوزی تمام به آنان خدمت می کند ، آنهم بدون هیچ چشم داشتی .

فیلم ساز آنچنان نادر یا همان رزمنده را در قالب یک مرد ساده راننده تصویر پردازی می کند که الهی بودن و با تقوا بودنش باور پذیر نیست .

او یک مرد غیرتی است که دختر مردم را ناموس خود می داند و از اینکه یک بچه پولدار خوش گذران او را طعمه خود سازد به شدت دچار غصه و درد می شود.

در چند نما از نادر و دوستش در پشت ظاهر ساده و خاکی و زمین گیر شده اش ، نشان میدهد که اتفاقا توان و رابطه انجام برخی امور را به خوبی دارند و با یک تماس اطلاعات کامل و دسترسی به چیزی را که بخواهند دارند ، اما این قابلیت را نه به نفع خود بلکه به نفع جامعه و مردم به کار میگیرند .

اما خب نسل امروز ، نسلی که شیفته زرق و برق دنیا شده را حریف نیست ،نسل راننده پاک وقتی می بیند کشور و ناموس ایرانی را با چنگ و دندان از نگاه هرزه دشمن حفظ کرده اما اکنون بواسطه شبیحخون فرهنگی ، دختران ون جامعه با میل و اشتیاق به استقبال همان نگاه هرزه می روند برایش خیلی درد آور و کشنده است .

هرچند استیصال فرهنگی ما به حدی رسیده که نادر همان رزمنده دیروز با دست خودش زنی را برای فاحشگی به مقصدی رساند از درد می سوزد ، اما کاری از دستش برنمیاد.

نوجوان امروزی آنچنان به خواسته های فانتزی خود وابسته است ، که نمی تواند به هیچ هنجار ارزشی و اخلاقی پایبند بماند ، گلنار به عشق سجاد که نماد یه بچه پولدار و تازه به دوران رسیده است ، حاضر است از خانواده بگذرد و چشم و گوش بسته ، خود را در اختیار او قرار دهد و حتی در مقابل نادر که اینهمه به او خدمت کرده بی احترامی کند.

هر چند فیلم با نتیجه اخلاقی تلخ و ناگواری یعنی مرگ دخترک بی نوا (گلنار) به پایان رسید ، اما به معتقدم با یک پایان اخلاقی و انسانی و اثر بخشی خوب اجتماعی قصه گلنار به سر رسید .

به شخصه تا زمان حادثه مرگ گلنار مدام دلشوره داشتم که فیلم با یک جنایت و یا تجاور گروهی و . ختم می شود . مثلأ می شد قصه به همین جا یعنی رسیدن گلنار به فِراری و همراهی با سجاد ختم شود ، که البته بدترین شکل ممکن بود . یا گلنار با سجاد میرفت و پس از سوء استفاده و بهره جنسی از گلنار او را رها و یا به قتل می رساند ، که باز بد بود و احساسات و روح دختران را خراش داده و به نوجوان و مخاطب ، حس مصرف شدگی و رها شدگی و بی خود بودن را القا می کرد و از طرفی قِشر مرفه و پولدارِ خوشگذران بی درد ، قِسر در میرفت و چه بسا مبانی اعتقادی مخاطب را به هم می ریخت . اما با حادثه و تصادف مرگبارِ گلنار و سجاد ختم شد و به نظر انتخاب این سناریو برای پایان غصه اثر بخشی بهتری دارد ؛ یعنی نشان داد آخر این ماجرا تباهی و نیستی است ، چه آنان که از آلاف و اُلوف باد آورده خود صرفأ به منظور عیش و نوش و لذت طلبی حیوانی (حتی با استثمار دیگران) در فکر گذران زندگی بدون فلسفه انسانی در دنیا هستند و چه آن جماعتی که در عین نداری در حسرت داشته های دیگران دیوانه وار به هر قیمتی در صدد تصاحب به آن هستند.

در این فیلم صحنه حزن انگیزتری را پس از حادثه مرگ گلنار در پرده آخر به نمایش می گذارد و آن اینکه وقتی نادر برای اعلام خبر مرگ گلنار به خانواده او مراجعه میکند ، نه تنها احساس دلتنگی نمیکنند ، بلکه اساسا وجودش را انکار میکنند ، در واقع اصلی ترین عامل انحراف نسل جدید و سقوط این گروه به وادی سوء استفاده  توسط گرگهای جامعه ، گسست رابطه ها در خانه و خانواده است ، وجود تنش در خانه و بیگانگی والدین با فرزندان منجر به احساس بی کسی و بی پناهی آنها شده و در نتیجه جایگزینی عشق های سرد و کشنده به جای عشق خانواده خواهد شد .

در پایان این تحلیل و بررسی به نظر می آید در انتخاب نام برای نقش ها نیاز به دقت بیشتری بود ، همانطور که در انتخاب چهره کریه و ناپسند برای نقش پسر پولدار و خوش گذران (سجاد) دقت خوبی صورت گرفته ، بهتر بود نامی غیر از سجاد که نماد عبودیت و بندگی و دین داری است برای این نقش منفی به کار گرفته میشد .

و از طرفی اسم انتخاب شده برای نادر که اتفاقا جزو نوادر جامعه است با توجه به نگاه دیندارانه اش و سوابق جبهه و جنگ و باور مذهبی اش بهتر بود ، نام دیگری یا همان سجاد بر او می نهادند .

 

غرق در سپیدی معرفت باشید

علی اشرف تیموری تبار


قسمت سوم : حاشیه های سفر

 

  1. اولین چیزی که پس از روئیت ضریح سیدالشهدا و درک معنوی آن به زبانم جاری شد،تحسین استاد فرشچیان بود،که الحق و الانصاف با طراحی این شاهکار ،جلوه و زیبایی حرم امام حسین (ع)را دوچندان کرده بود و آنجا بود که بار دیگر به هنر و ذوقِ ایرانی مباهات نمودم و برخود بالیدم .

 

  1. بالاترین نیاز زائر امام حسین (ع) فهم و درک و شعور و در یک کلام بصیرت است،که اگر نباشد تمام دستاورد زیارت را تباه ، بلکه موجب خسران خواهد بود .
  • عده ای که خود را زائر و عاشق امام می دانستند ، رفتارهای غلط و تفرقه افکنانه ای و گاهاً گناه آلودی به نام ارادت به محضر اهل بیت انجام می دادند ، که هرگز در شان و منزلت یک مسلمانِشیعه نیست . ( نمونه های ذیل اشاره ای به این مطلب است)
  • عده ای در هر موقعیتی بدون اینکه درک درستی از شرائط داشته باشند به لعن و توهین نسبت به خلفاء و مقدسات اهل سنت می پرداختند ،از جمله در سامراء ، و هرچه به آنها درخصوص غلط بودن رفتارشان استدلال می کردیم ،لجاجت و مخالفت بیشتری می کردند.
  • با چند تن از آنها در حرم سیدالشهداء بحث کردیم و در مقابل ادعایشان گفتم فهم شما که از فهمِ مرجع و مجتهدِ دینی بالاتر نیست وتشخیص او فصل الخطاب است ، تقریباً همه علماء مطرح و مراجعِ صاحب نظر این فعل و رفتار را حرام شرعی می دانند ، اما قبول نمی کردند و مرغشان تنها یک پا داشت .
  • به یکی از آنها گفتم ، هرچه شما به این عمل نادرست اصرار می کنید ،خون بیشتری از مسلمانان و شیعیان عراق و سوریه و پاکستان و شرق ایران بر زمین می ریزد . و شما در تحریک دشمنان و ریخته شدنِ خونِ بی گناهان شیعه از جمله کودکان و ن شریک و مسئولید اما دوباره بر صراط کج و ناصاف خود پای می فشردند .
  • به آنها گفتم این رفتارِ شما و اصرارتان برای نمایش علنی لعن و . ، تُهی از عقل و منطق ودستاوردِ خاصی می باشد،بجز آنکه شکاف شیعه و سنی و تفرقه جهان اسلام را عمیق تر می نماید.
  • چند نفری را دیدم که در بین الحرمین سینه خیزمی رفتند و صورتشان را برزمین می کشیدند ، هرچه فکر کردم ، حکمت کارشان را نیافتم و فایده مادی ومعنوی در آن ندیدم ، الا تمسخر مخالفان و نجس کردنِ زمینِ پاکِ آنجا ، چرا که بر اثر کشیدن صورتهاشان بر زمین پوست صورت کنده می شد و خون آن جاری  می شد واین خون زمین بین الحرمین و کف حرم را به نجاست می کشید .

 

  1. بواسطه ضعف مدیریتِ مدیران اقتصادی و برنامه ریزان و قانون نویسان و خیانتِ دلالانِ زَر اندوز، ارزش پول ملی مان نسبت به دینارِ عراق ، چنان افت کرده بود که بسیاری  از فروشندگان حاضر به فروش جنس خود در مقابل پول ایرانی نبودند و این رفتار توهین گونه آنان چون کوهی برسرما سنگینی می کرد ، به گونه ای گاهی لذت زیارت را درما کم رنگ می کرد .

 

  1. حفظ دستاورد زیارت امام حسین (ع) آنقدر بالا وپرعظمت است ، که شیطان را عصبانی می کند و در فکر طراحی هرگونه نقشه و نیرنگ می اندازد ،لذا باید خیلی مراقب بود که وسوسه اودر شما موثر نیفتد .
  • بعنوان نمونه در مسیر بازگشت گروه پانزده نفره ای با ماهم سفرشدند و تا تهران با سه گروه و به سه بهانه درگیر شدند ،  به عده ای توهین و با عده ای دیگر زد و خورد کردند،آنجا بود که دانستم ،زائر امام خود اولین و تنها کسی است که باید در حفظ دستاورد زیارتش سخت بکوشد تا عملی را که با تحمل سختی بدست آورده ،آسان از کف ندهد.

 

  1. اینگونه سفرها بهترین زمان ، برای رصد رفتار روانشناسی و جامعه شناسی مردم  ایران است .آنچه که یافتیم تقریباً در سفر زیارتی حج دیده بودم .اما در اینجا با دقت بیشتر و صرف وقت زیادتری یافتم.وآن اینکه مردم ایران چه فرهنگ تقلید مابانه دارند.چقدر بی تعصب و یا بی دقت به فرهنگ خویشند و چه زود جوگیری می شوند و رنگ عوض میکنند.
  • تشخیص زائر ایرانی از عرب در ظاهر سخت بود ،چرا که کمتر زن ایرانی را یافت می کردی که چادر عربی نداشت و نقاب به چهره نبسته بود و کمتر مردی دیده می شد که دستار به سر نبسته باشد . همگی سعی می کردند با لهجه عربی ، خود را غیر ایرانی نشان دهند.
  • اگر این پوشش بعنوان پوشش رایج وفرهنگ قالبشان بود ، ملالی نبود ،اما وقتی تحت تاثیر و فضا اتفاق می افتد ،غم انگیز است ، بخصوص اینکه در ورود به ایران به حالت اول بازگشت می کرد .
  • این عمل را وقتی با رفتار زائران ومیهمانان خارجیِ دیگر کشورها وماجت ایشان بر فرهنگِ پوشش و گویشِ خود مقایسه می کنی ،آنوقت  پی به حقیقت اعتراض بنده خواهی برد .

 

  1. اهل بیت و ولایت آنان بهترین وجه اشتراک برای وحدت و همدلی است و تحت محبت اهل بیت می شود ، دل از همه افتراقات شست و دوستی نمود .
  • گروه سیزده نفری ما دارای گرایشان ی کاملاً متضادی بودند ، به گونه ای که اگر می خواستیم پیرامون دیدگاه های ی بحث کنیم ، چه بسا کارمان به اختلاف و درگیری می کشید ، اما در ظل جاذبه محبتِ سیدالشهدا ، دوازده روز در کنار هم بودیم ، در غم وشادی هم  شریک بودیم ،از بذل مال و احترام نسبت بهم دریغ نداشتیم .

 

  1. کافی است یکبار زائر اربعین حسینی باشی ،مطمئن باش ، عاشق می شوی و حاضر نیستی سالهای بعد ، از فیض حضورش محروم شوی واگر نتوانستی و یا نشد حتماً در حسرتش خواهی سوخت .

 

 

امید که اربعین سال بعد با حضور شما و دیگر ارادتمندان حضرتش جمعیت حاضر در کربلا به عدد 40 میلیون نفر افزایش یابد . آمین یا ربالعالمین

 

با دعای خیر

علی اشرف تیموری تبار


بسم الله الرحمن الرحیم

 

سفر عشق ( سفرنامه زیارت اربعین امام حسین )

 

قسمت دوم  :  مسیر نور

 

         بندهای کوله پشتی و کفش خویش را محکم کردیم با عزمی راسخ به همراه دوازده نفر دیگر از هم قطاران گروه ، از کوفه با پای پیاده عازم کعبه عشق - کربلای معلا شدیم ، وقتی قدم در مسیر گذاردیم دیدیم در مسیل افتاده ایم ، رودی انسانی و سرشار از عشق باحرارت هرچه تمام تر دیوانه وار در یک مسیر ، در یک خط و به سوی یک مقصد در حرکتند. به حرکت و عبور عاشقان ابا عبدالله که دقیق می شدیم ، ناخودآگاه اشک از دیدگان جاری می شد و مبهوت از ذات و باطن این ماجرا فرو می ماندیم. آنجا بود که شعر زیبای محتشم در نظرم مجسم گشت که " باز این چه شورش که که در خلق عالم است " . آری اربعین حسین است روزی کاروانی کوچک با اوج مظلومیت ، در غربت و تنهایی به زیارت تو آمدند یاحسین و ما امروز با تاسی از عظمت غیر عیان آن کاروان به ظاهر کوچک قدم در راه زیارت تو می نهیم، با همه ی وجودمان و با همه ظرفیت می آئیم ، می آئیم تا شاید قدری هم وزن آن کاروان شویم و قدری از آلام اهل بیت بکاهیم، آنچه در این مسیر رخ می دهد ، همه آنچیزی نبود که ما می دیدیم نه اینکه کسی فکر کند حقیقتش قابل فهم و درک نبود که البته نبود- بلکه دیدنیهایش قابل دیدن نبود، سیل خروشان در دو جاده به عرض هرکدام ده نفر از کوفه و نجف تا کربلا ، بدون انقطاع از انسان ، و کسی چه می داند سیل انسانی به امتداد 100 کیلومتر یعنی چه ؟!؟!؟!

میلیون ها زن و مرد ، پیرو جوان ،کوچک و بزرگ ،سیاه و سفید ،ایرانی و عراقی و هندی و بنگلادشی ، از اروپا و آفریقا و دیگر بلاد جهان آمده بودند، یکی پای در کفش و دیگری بدون پاپوش ، اما با صفای دل و خلوص قلب، عده ای با کوله پشتی و عده ای بدون زاد و توشه ، اما همه با بار معرفت حسین ، چه ن فراوانی ، یکی کودک در آغوش گرفته و دیگری در چرخ روان ، اما همگی با پوشش زینبی ،حجاب کامل و بدور از کوچکترین جلوه های صد رنگ شهرهامان، چه فراوان بودند دخترکان جوانی که تنها می نمودند و مردان جوان که تنها بودند ، اما انگار همگی شیطان را دور زده بودند . نه عشوه ای و نه نگاه حرامی ، نه هوسی بود و نه فسادی . . . عده ای اشک ریزان و عدهای ذکر گویان ، دل در گرو یار سپرده بودند و عاشقانه طی سفر می نمودند.

ظاهرا کسی نگرانی گرسنه ماندن و یا در راه ماندن را نداشت و فقط و فقط پیمودن را اندیشه کرده بودند و چه زیباحسین و خدای حسین تقسیم کار کرده بودند، چرا که بودند کسانی که رسالت را ، در ماندن و اطعام و اسکان ره پویان می دانستند.

ازدواج با هم کفو اینجا نمودش بیشتر بود،وقتی زن و شوهر هم سر و هم سفرِ هم بودند ، در ره عشق پا به پای هم و همراه هم ، هم دوش هم ، نه اعتراضی و نه انتقادی ، نه فریادی و نه تحکمی .

تربیت هماهنگ و درست آثارش هویدا بود کودکان کوچک و نوجوانانی از شیرخواره تا نو نهالان ، هماهنگ والدین در درک و پذیرش شرائط سفر ،چه به موقع بیدارمی شدند و چه به موقع به استراحت تن می دادند و چه درک بالایی در گرسنگی و تشنگی داشتند ، وقتی می گویم سفر نه اینکه قیاس کنیم با مسافرت های دیگر ،این سفر یعنی سه شبانه روز راه رفتن ، 100  کیلومتر مسیر و فاصله ، 000/100 متر ، 000/100  قدم ،یعنی سرما و سوزِ صبح گاهی ، سوزشِ تابش ظهرگاهی ، خاک و گرد ، غبار تا آستانه تغییرچهره ، یعنی کوفتگی عضلات ، تاول زدن پا و بی رمق شدن بدن، عفونت گلو ، سرما خوردگی ،پاره شدن کفش و کوله ی بر دوش و هم کاری و هماهنگ شدن در این سفرکار هرکسی نبود و چه خوب بود اگر همه زندگی ما با مفاهیم حاکم براین سفرگره می خورد .

آه که چقدر خدایی می شدیم و چقدر زندگی و آدمهایش دوست داشتنی می بودند ، سرشار از ادب و ایثارو اخلاص و در یک کلام با صفا می شد .

در آغاز حرکت مقداری تامل کردم و گفتم سخت است ، اگر نتوانستم چه ؟ اما وقتی دیدم کودکان خردسال پا به پای بزرگترها می دوند ، از کرده خود خجل شدم . همانجا بود که به یاد کودکان کاروان اسرای اهل بیت افتادم ، دختر سه ساله ، پای ، پای پرآبله تشنه و گرسنه البته با طعم تازیانه و تندخویی و خشونت ماموران ابن زیاد و یزید .

جمعیت همچنان در حرکت بود ، نه خستگی می شناخت و نه از پامی افتاد ، و اگر پایی بر اثر تاول یا خستگی توان رفتن نداشت ، بومی ها و ساکنان محل به پیشوازشان می رفتند و متواضعانه و مودبانه در آغوشش می گرفتند و بر تخت احترام می نشاندند و پاهای خسته او را با دست یا دستگاه و یا آب گرم ماساژ می دادند و بعضا با پماد و دارو در تسکین درد ایشان تلاش می کردند.

در یکی از همین ایستگاه ها سن بالایی را دیدم که آستین بالازده بود و پای زائری را می مالید و در کنارش کودکش هم دست آن زائر را ماساژ می داد.

این ادب ، احترام ، عشق و خدمت رسانی در سراسر مسیر در حق زائران نمود داشت ،ایستگاه های پیوسته و متصل بهم با انواع پذیرایی ها ، اعم از غذا ونوشیدنی ، وفریادهای یازائر شای بوعلی(چای بوعلی) قطع نمیشد ، استکانهای باریک و کوتاه و تاکمر شکر را از چای غلیظ لبریز می کردند و . . انگار که رستوران یکپارچه و پرتنوعی بود با کارپردازان فراوان ، اما با مدیریت واحدی به نام حُبُ الحسین (ع) .

انگار همه اسرار داشتند حسین را در مال خود شریک کنند ، لذا باهم رقابت می کردند،آنچنان در دعوت دیگران برسر سفره طعام خود و در خوراندن نذوراتشان به زائران حسین حریص و مشتاق بودند ،کانه در بازار بودند و برای فروش کالای خویش تلاش می کردند ، اگر رهگذر بی خبری از ماجرا از آنجا عبور می کرد و می دید گمان می کرد که این فریادها و خواهش ها از رهگذران برای کسب مال بیشتر و منفعت دنیایی است ، غافل از اینکه این دعوا برای ثواب بود ، بلکه بالاتر از ثواب ، بلکه این رفتار دین به حسین و عشق بی انتهای به او بود ،آری این قدرت و معجزه فقط از عشق برمی آید ، همه اهل و عیال خود را در همه روزها و شب ها با همه اموال خود در راه این عشق به کار بسته بودند ،هیچ کدامشان آرامش نداشتند از کودکان خردسال تا پیران کهنسال در تکاپو بودند ، برای خدمت به زوار و با این عشق کودکانشان تربیت می شدند و زندگی می کردند و چه فراوان بودند کسانی که می گفتند: "ما یکسال کار می کنیم تا پس انداز نمائیم و آنچه که اندوخته ایم به یکجا در اربعین حسینی نثار قدوم زائران حسین می کنیم" ، جالب آن بود که کسی خود را مالک آنچه خیرات می کرد نمی دانست ، در یک رفتار معما گونه و البته قابل تحسین و هماهنگ خیرا خود را از طرف امام سجاد نذری می دادند و با نام امام سجده داران رهگذران گرسنه و تشنه را رفع گرسنگی و تشنگی می کردند ، شاید این ادب ناشی از این سنت است که مراسم چهلم پدر را پسر عهده دار است.

البته همه توان یکسان نداشتند ،یکی شتر نحر می کرد و دیگری گوساله ذبح می نمود ، یک یدیگر گوسفندی درشت و آن یکی بره کوچک و چه قربانی های زیبایی .

بعضی میوه می دادند و برخی آب معدنی برای رفع عطش خیرات می کردند ، در هر صد متر یک فر دستمال کاغذی در دست داشت و برای رفع نیاز زائران در اختیار آنها قرار می داد ، انواع خرما و خوراکی ، چای و قهوه ، قیمه و قورمه ، لوبیا و عدس پلو و . .

اگر بگویم یکی از زیباترین صحنه های زندگی و با صفاترین تجمعات را در این مسیر می دیدم هرگز مبالغه نکرده ام ، اخلاق ها به خلق اولیاء در آمده بود ، با آنهمه مصائب سفر و شرائط خاصش ، نه بداخلاقی و نه عصبیتی و نه درگیری دیده نمی شد ، همه با هم مهربان بودند ، حتی تا می توانستند بهم کمک می کردند ، نه تنها باری بردوش دیگری نمی شدند ،بلکه سعی می کردند بار از دوش دیگران بردارند ،کوله دیگری را مقداری همراهی می کردند ، هرچند درآن مسیر با آن پاها و کتف های خسته کشیدن بارخود نیز هنر می خواست ، پیرمردها با عصا خود را می کشاندند ، اما برخی شرائط سختی تری داشتند ،جانباز یا معلول بودند ، یکی پایش چوبی(عصا)بود و یک پا بیشتر نداشت و شوق آورتر جوانی بود که اصلاً پانداشت وخودرا برروی زمین می کشید و قبول نمی کرد حملش نمایند.

وقتی این سیل خروشان جمعیت رونده دیده می شد ، ناخودآگاه به یاد فیلم های جنگی می افتادی ، سپاهیانی عظیم که بدست هرکدامشان پرچمی بود ، چه شکوهی داشت این خیل عظیم منتقمان خون حسین و سپاهیان مهدی است که همه عَلَم بدست به یاد علمدارِ کربلا می رفتند و هرگز نمی ایستادند ، تنها به مقصد می اندیشیدند ، نه بازگشت و حتی از روی احتیاط به عقب هم برنمی گشتند ، انگار شوق مقصد مستشان کرده بود و تنها به رسیدن فکر می کردند و برای وصالش قدم برمی داشتند .

این گونه عاشقانه شتافتن خود یک بیعت است با امام زمان و براستی حجتی است برای ظهور ، آنروز که او بیاید ، این همه سربازِ از دنیا گذشته و دست از جان شسته در رکابش خواهند بود- انشاءالله- این سربازانِ بی ادعا که همه ی تعلقاتشان را ولو موقتاً برزمین نهاده اند و همه یک رنگ در این کارزار و یک راه پیمائی اتحادگونه شیعه و در لبیک به ندای "هل من ناصر" و "هل من مبارز" گرد آمده اند ، بین آنها رئیس و مرئوس ، دارا و ندار تشخیص داده نمی شد ، چرا که همه پیاده بودند ، از یک غذا می خورند و از یک مسیر می گذشتند و دیگر از زرق و برق ماشین هایشان و چشم به هم چشمی سفره های رنگارنگشان خبری نبود.

تعداد شاگردان امام صادق و طلاب علوم دینی در میان جمعیت چه فراوان بودند، به گونه ای که حضور و شکوه طلاب معمم خودنمایی می کرد ، برخی شان با همسر و فرزند آمده بودند ، هم جوان در میانشان دیده می شد ، هم مسن ، اما همه یک رنگ شده بودند وگرد و غبار نشسته از راه بر سر صورتشان سیاهی وسفیدی محاسنشان را پوشانده بود ، غباری برتاج و عماعه نبوتشان نشسته بود و وقارشان را دوچندان کرده بود .

برخی طلاب و عالمان بومی در فواصل مختلف ، ایستگاه های پرسش و پاسخ ، سازماندهی کرده بودند واحکام شرعی و راهنمایی دینی می دادند.

وقتی این شکوه و عظمت وحماسه حسینی شیعیان را می دیدم به همسفران خود می گفتم اگر این راه پیمایی تا چند سال آینده ادامه یابد و اگر دوباره طاغوت بر قدرت بر نگردد و این استعداد را نخشکاند ، هر ساله میلیونها نفر به این اجتماع بزرگ افزوده خواهد شد و چه بازتابی خواهد داشت ، و البته اگر تدبیر و عقلانیت در مدیران رسانه باشد باید ده ها دوربین در مسیر بکارند وتصاویر این حضور را منتشر نمایند ،آنهم بدون شرح ، چرا که خود یک تبلیغ کامل است . و این تداوم و آن ترویج و تبلیغ موجب انتشار شیعه در جهان خواهد شد ،چرا که با انتشار این تصاویر این سوال ایجاد می شود که "این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست"، این چه شمعی است که اینگونه میلیونها نفر - به استناد اعلام رسمی مسئولین عراقی تقریباً 30میلیون پروانه عاشق به پابوس سلطان عشق و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین آمده اند .

از خروجی نجف تا ورودی کربلا و حرم ابوالفضل العباس تیرهای برق که برای روشنایی جاده در فواصل منظم کاشته بودند،و برای امکان برنامه ریزی زوارحسین (ع) وآدرس یابی و یا قرارگذاشتن ، هرستون را به شماره ای پلاک زده بودند که جمعاً 1452 تیربرق می شد ، این کار ، برنامه خوبی بودو کار ما را راحت می کرد ،به گونه ای که نگرانِ گُم کردن همراهان که درآن جمعیت انبوه بدیهی بود ،نبودیم .

هرصد ستون را که می پیمودیم ،تجدید قوا می کردیم و چنانچه از هم جدا می شدیم همدیگر را می یافتیم و در کل روزانه 400 ستون را طی می کردیم - که از صبح تا عصر طول می کشید- سپس خسته و کوفته به موکب و حسینیه ای پناه می بردیم و پس از صرف شام ، به خواب عمیق و سنگینی فرو می رفتیم . صبحگاه ساعتی پیش از اذان صبح با همان درد عضله ها از خواب برمی خواستیم ، مناجات شبانه ،نماز جماعت صبح و . ، جز برنامه های دوستان همراه بود ، و دوباره حرکت ، در آغاز صبح با وجود تاریکی هوا،تغییر محسوسی در جمعیتِ روان جاده ی منتهی به کربلا دیده نمی شد ، دوشب و سه روز در راه بودیم که عصرِ روز سوم توانستیم خود را به کربلا(دشت پربلا) برسانیم ، استراحتگاهِ هماهنگ شده ی ما در ستون 1388 قرارداشت ، یعنی ورودی کربلا ، در بدو ورود با احترام و استقبال میزبانِ خون گرمِ عرب مواجه شدیم ، سفره غذا پهن شد و نهار صرف شد.محل استراحت چادر برزنتی بود که درآن جمعیتِ انبوه و از طرفی نبودِ جا غنیمت بود .

آقایی که در همسایگی چادرِ محلِ استقرارِ ما قرارداشت ، از ما برای اسکان در خانه اش دعوت کرد و به اصرار ما را به منزلش هدایت نمود و تنها اتاقِ قابلِ ستِ خانه اش را در اختیارِ ما نهاد و با زن و فرزندش در اتاقِ کوچکتری که بیشتر شبیه انباری بود ساکن شد و وقتی ما از فرط عذابِ وجدان و شرم ، خواستیم دعوت او را رد کنیم ، ناراحت شد و مانیز به ناچار پذیرفتیم و دوشب را در آنجا ساکن شدیم .

شغل صاحب خانه گچ کاری بود و چهار فرزند خرد سال از 5 ساله تا 12 ساله ، که همگی دختر بودند داشت ،همگی با نمک ، مودب و شیرین زبان بودند.

پس از استراحت ، شب هنگام به سوی حرم شریف ، عازم زیارت شدیم .صد قدم جلوتر در سرچهار راهی ، قرارگرفتیم و تابلو سبز رنگِ بزرگی که نقشی از حرم داشت با فِلِش مسیر حرم را نشان می داد، ستونها را یک به یک پشت سر گذاشتیم ، هرچه جلوتر می رفتیم ، برای تند رفتن مشتاق تر می شدیم ،اما به ناچار و تحت فشار جمعیت با قدم کندتری می رفتیم .هرچه پیش می رفتیم ، نفس کشیدن سخت تر می شد و تپش ضربانِ قلب ، سنگین تر . اما نمی دانم تاثیر فشار جمعیت بود یا حرارت وصال معشوق .

تقریباً هر چند صدمتر در درگاه هر کوچه و خیابان ، باید یکبار مورد تفتیش و بازرسی قرار می گرفتی .

نهایتاً در شارعِ(خیابان)عباس قرار گرفتیم ، وقتی چشمان گنه کارمان به بارگاه نورانی و گنبدِ زرد و طلایی عباس افتاد ، ناخودآگاه اشکمان روان شد ابتدا اشکها را پاک کردیم و آنرا از سایرین مخفی نمودم ،اما وقتی نگاهم در اطراف چرخید دیدم همه جمعیت بی ریا و از سر خلوص و محبت و عشق اختیار از کف داده اند و نگاهشان به درخشش نورِ بارگاه حضرت است و نجوا کنان به سویش گام برمی دارند.

ماشاءالله چه جمعیتِ انبوهی ،امکان ورود به حتی بین الحرمین هم نبود ، کارمان این شده بود که هرروز و هرشب ، و هر شب و روزی چندبار فاصله پنج کیلومتری منزل تا حرم را طی کنیم و با حسرت به بارگاه نورانی آقا بنگریم ،چرا که در آن ازدحام سنگین امکان داخل شدن نبود .

 اما بالاخره پس از دو روز تشرف حاصل شد ، و تحت تاثیر سخت ترین احساسات درونی ،پا در حرم نهادیم .هر زائرِ عاشقی که وارد حرم می شد ونگاهش به ضریح مبارک و مضجع شریف می افتاد از خود بیخود میشد وهرکس به گونه ای ابراز احساسات می کرد .

ما نیز به رسم ادب گرم ترین سلام خویش را که ناشی از تلاطم وجودی و عشق و ارادت به ساحت سالار شهیدان بود به پیشگاه آن حضرت عرضه داشتیم .

در تحت قبه نورانی حضرت که بنابر اسناد وارد شده ، دعا در مقام استجابت قرار می گیرد ، برای عزت و نجات جهان اسلام ،مذهب تشیع ،گرفتاران و ملتمسین  دعا و عاقبت به خیری خویش دعا کردیم و.

پس از چند روز زیارت و وقوع حاشیه هایی که البته در قسمت سومِ گزارش قید خواهد شد ، در سحرگاه روز جمعه 5 دی ماه92 به سوی مرزِ مهران رهسپار شدیم و از آنجا هم به تهران و موطن خویش باز گشتیم


بسم الله الرحمن الرحیم

 

سفر عشق ( سفرنامه زیارت اربعین امام حسین )

 

قسمت اول     :     دعوت دلدار

 

 

این روزها همه سخنم این است حسین جان                                         این اربعین به کربلا می بری مرا

باز در آستانه اربعین شدیم و شور و حرارت زیارت سالار شهیدان در دل و جانم افتاد سابقاً براین نظر بودم که باید زیارت را در خلوت و کربلا را در راحتی طواف کرد .اما وقتی اربعین حسینی و اجتماع پرشکوه شیعیان را در کربلا دیدم ، هیئت و عظمت اجتماع هواخواهان حسینی را مشاهده نمودم ، نتوانستم خود را از حضور در این فیض محروم سازم و هر کس دیگری هم به جای من بود از خود بی خود می شد و دل به کاروان زائران اربعین حسین می سپارد .

این بود که با عده ای از دوستان تصمیم گرفتیم عازم عتبات عالیات شویم ،اقدام به دریافت مجوز خروج و ویزا از کشور عراق کردیم ، بماند که خروج ما با سختیهای زیادی همراه شد و تا آستانه ناامیدی پیش رفت ، اما لطف و اجازه زیارت نصیب شد .

به همراه دوازده نفر از دوستان دیگر که هریک به صنف و شغلی دیگر بودند هم سفر شدیم .بلیط هواپیما به قیمت گزاف ( یعنی 30 درصد بالاتر از قیمت مصوب ) تهیه شد ، مقصد فرودگاه بغداد بود ، هواپیما هم در کمال تعجب تاخیر نداشت .

ما از آنجا که بدلایلی موفق به اخذ ویزا و جواز ورود به کشور عراق نشده بودیم در همان فرودگاه بغداد ویزا را ده دلار گران تر تهیه کردیم ، ظاهراً این سنت است که در شرایط خاص و ویژه هرکس به هر شکل ممکن اقدام به سرکیسه کردن دیگران می کند ، ایران و عراق هم ندارد و فرقی در موضوع ویزا و دلار و سکه و روغن و . هم نیست .

آنچه جالب بود ، بی حساب و کتاب بودن کارها و نبودن بازرسی ها بود ، آنها 50 دلار بابت ویزا دریافت نمودند اما نه صندوقی و نه بانکی و تنها مامور پلیس مُهری بر پاسپورت زد و پول را در جیبش گذاشت، فرودگاه پایتخت و این بی در و پیکری جالب است .

بدون معطلی جانب کاظمین را گرفتیم پس از ورود به شهر آنچه در وصف میهمان نوازی اهل آنجا شنیده بودیم درست یافتیم ،آنها جمع مارا دعوت نمودند و در حسینیه ای اسکان دادند.صبح زود پیش از اذان صبح پیاده با عشق و ارادت به سوی حرم روانه شدیم و نماز جماعت صبح را در حرم شریف امام جواد و امام موسی کاظم بجا آوردیم ،تا عصر علاوه برچرخ در شهر و بازار دو بار توفیق حرم رفتن یافتیم ، مجددا شب را در کاظمین بیتوته کردیم ،پس از صبح روز بعد به سمت سامرا رهسپار شدیم خبرهایی مبنی بر بمب گذاری ، در جمع دوستان ما قَدری ایجاد نگرانی کرد، اما بی توجه به این مطالب و دلهره ها به سوی حرم عُشاق ( حرم امام هادی و امام عسگری ) عازم شدیم ، آنچه در بین راه بسیار جلب توجه می کرد وجود پاسگاه ها و ایست و بازرسی های فراوان در جاده بود ، به گونه ای که چهره شهرها و جاده ها و کلاً کشور عراق را به پادگان نظامی بزرگ تغییرداده بود ، انگار که حالت جنگی بود - که البته بود - جنگی تمام عیار با جبهه تکفیری ها ، بقایای منحوس صدام ، دنباله های القاعده و تفاله های وهابیت ، چنین که نمی توانست و نمی خواست بین شیعه و سنی وحدتی برقرار باشد،آن خود برتر بینان که چشم دیدن شیعه و بارگاه نورانی ائمه شیعه را نداشتند ، لذا رو به جنگی تمام عیار آورده بودند، اما باید گفت هرچند که این آرایش نظامی سنگین برای برقراری امنیت لازم و ضروری بود ،اما به نظر خیلی جدی نبودند ، چرا که با وجود امکانات نظامی و تجهیزات لجستیک وحضور انبوه نیروها پس از سالها هنوز هم نتوانسته بودند ریشه تروریست را در هم بشکنند ، و او هر از چندگاهی جولان می داد ،نمونه آن در همان شب تکرار شد ، با تیراندازی تک تیراندازان وهابی به سمت زائران در جاده سامرا عده ای شهید و مجروح شدند ، جالب آنجا بود که ارتش و پلیس به زائران توصیه می کردند قبل از غروب آفتاب برگردند و تردد شبانه در جاده نداشته باشند ،این حرف یعنی پذیرش اقتدار شبانه دشمن ،این یعنی ضعف دولت و نظامیان آنهم با وجود دولت مرکزی و این همه امکانات مالی و نظامی و . این جاست که می گوئیم خیلی جدی نبودند،این عدم جدیت را حتی می شد از رفتارشان فهمید ، سیگارهای لای انگشت یا میان دولب و اشتغال مدام به خوردن مؤید این معنا بود ، والبته در اینجا می توان تشابهی به پلیس و ناجا در ایران داد ، شکر خدا در ایران ناامنی تروریستی نیست - نه اینکه نبود ، بود اما با همت غیور مردان و سلحشوران سپاهی و ارتشی و بسیجی و سربازان گمنام  رفع شد - اما همچنان ناامنی اجتماعی هرچند کم وجود دارد ، در تهران روزانه ده ها نفر مورد دستبرد سارقان قرارمی گیرند ،کیف قاپی ، خِفت گیری ، زورگیری و شکست حرز ، جدای از ی های فراوان ، اما با این حال پلیس و قاضی آرام است ، همان طور که نظامیان عراق آرامش دارند ، چرا که این دغدغه و درد باید آرامش را از سرباز و مامور و مسئول در حال خدمت بگیرد و خواب را بر او حرام نماید .

بگذریم !!! در مسیر حرکت چیز دیگری که جلب توجه می کرد تابلوهای تبلیغاتی سیگار بود ، ظاهراً با ارزش ترین کالای قابل تبلیغ در اینجا سیگار است ،تعداد تابلوهای کاشته شده در دو سوی جاده حتی بیش از درختان کنار جاده بود و جای خالی تابلوهای راهنمایی و رانندگی را پر کرده بود ، انواع سیگار با مارکهای مختلف آذین جاده ها و ورودی شهرها و حتی مغازه ها شده بود و این تبلیغات مسموم توانسته بود همه را مبتلا کند،پیر وجوان ،پلیس و ارتشی همه و همه حلقه های دود از دهانشان خارج میشد و سیگاری که ظاهرا بارزترین مشخصه مردی در اینجا بود لای دو انگشتشان جا داده بودند ، اما خوبی کار آنجا بود که هنوز نشان عادت به این کار زشت نکرده بودند ، هنوز دختران جوان حیاء می کردند که مو پریشان کنند و با تقلید از بازیگران هالیوود،دود سیگار هوا کنند و با این عمل پز روشنفکری و مدرن بودن بدهند .

هرچه به سامرا نزدیک تر می شدیم ، انبوه نیروهای نظامی بیشتر می شد انگار نصف مردم عراق نظامی بودند و نیم دیگر هم راننده  ، به محدوده حرم رسیدیم ، از گیت های بازرسی گذشتیم ، وارد حرم شدیم،حرمی که از جنایت خناسان و دیوصفتان غبار غربت گرفته بود و هنوز رنجور و چهره اش شکسته بود، حتی پس از سالها از جنایت وهابی ها و تخریب حرم شریف سامراء که مناره و گنبد و ضریح و سرداب و حتی صحن ها را ویران ساخته و علی رغم همه تلاشها برای بازسازی هنوز ویرانه می نمود ، ضریح سامراء تخته چوبی از جنس نؤپان با چند پنجره کوچک فی بود که با داربست مهارش کرده بودند و در درون آن چهار قبر نورانی متعلق به امام هادی ،امام حسن عسگری ، حکیمه خاتون عمه امام زمان و نجمه خاتون مادر امام زمان قرار داشت.

چند جوان کنج حرم روبروی ضریح چوبی مشغول روضه خوانی و گریه بر  مصیبت و غربت اهل بیت بودند، به آنها پیوستیم و با ایشان به نجوا پرداختیم و بر ماتم و مظلومیت امامان شیعه اشک ریختیم ، سپس به سرداب واقع در زیر زمین محل غیبت امام زمان رفتیم، راهرو باریک و عطر آگینی بود که حاکی از آخرین حضور رسمی امام عصر بود و از آنجا زندگی مخفی آغاز شد تا چهره مبارکش از چنگ اندازی گرگان زمانه در امان بماند، و هرچه زمان بیشتر می گذرد ما بیشتر پی به فلسفه غیبت می بریم ، وقتی قبر و بارگاه امام شهید و یادبود بزرگان شیعه که در همه اقوام و ملل محترم است اینگونه دستخوش کینه و بغض قرار می گیرد ، چگونه نفس و جان امام و وجود شریفش برای آنان که از فرهنگ انسانی و اسلامی به دور بودند قابل تحمل می باشد.

اما در کنار آنهمه ویرانی و خرابی و بغض انباشته ی از آن وقتی شنیدیم قرار است به کوری چشم دژخیمان و بدخواهان ، بزرگترین ضریح و گنبد و صحن در میان حرم های اهل بیت را برای سامرا ( حرم امامین عسگریین ) بسازند ، بهجت و سرور وجودمان را فراگرفت تا کور شود هر آنکس که نتواند ببیند . و وقتی شنیدیم که از هزینه ساخت تا طراحی حرم و ضریح و حتی کارگران و مهندسان همه ایرانی اند به وجد آمدیم و این افتخاری است برای ما که عشق و شور و ارادتمان در میان اهل ایمان و اهل کفر چنین عیان است .

پس از زیارت و صرف نهار بر سر خان نعمت اهل بیت از سامرا خارج شده و به سمت کاظمین برگشتیم ، شب را در همان حسینیه در کاظمین بیتوته کردیم.

این اولین باری بود که سه شب را در کاظمین می ماندیم واین حضور لذت بخش را تجربه می کردیم.

پس از وداع و خداحافظی با مضجع شریف امام جواد و امام کاظم مستقیم راهی کوفه شدیم ، کوفه شهر هزار رنگ خاطرات تلخ اهل بیت، شهر نامهربانی ها و نامردی ها ، عافیت طلبان و نان به نرخ روز خواران تاریخ، شهری که اهالی اش همیشه از تاریخ جا می ماندند و بواسطه سنگینی خوابشان دیر بیدار می شدند، به خاطر سنگینی گوششان حقایق را با تاخیر دریافت می کردند و حقیقت را چه دیر میفهمیدند آنان که اطاعت و همراهی با انسان کامل ( علی و حسن و حسین ) جا ماندند و وقتی که خواستند جبران کنند به حماقت دیگری مبتلا شدند، مردمی که امامان خود را تنها گذاشتند و نهایتا فروختند ، حسین را دعوت کردند و در مقابلش ایستادند و بعد به خون خواهی اش شمشیر کشیدند و خون خویش را نیز تباه ساختند و ده ها تکرار غلط بی حاصل دیگر .

به محض ورود به کوفه و انجام اعمال مسجد سهله مورد استقبال اهالی کوفه قرار گرفتیم و تقاضایِ مُشَ رَف شدن به منزلشان را می نمودند ، آقای جوانی با اصرار خواهش می کرد میهمانشان باشیم، آقای مسن دیگری ما را برای استراحت دعوت کرد، کودکی خردسال مودبانه از ما می خواست و اصرار می کرد تا برای استراحت و خواب میهمانشان شویم ، وقتی آن کودک را در آن ساعت شب و اصرارش را دیدم گمان کردم که والدینش یا کهنسال و یا ناتوانند که کودک خود را برای جذب میهمان به دل شب سپرده اند .

این ادب و ارادت به زوار سالار شهیدان چیزی بود که در جای جای عراق دیده می شد در کاظمین، نجف ، کربلا و دیگر بلاد آن دیار .

برای انجام اعمال داخل مسجد کوفه شدیم و از عظمت مقام و منلت و جایگاه و پیشینه مسجد کوفه مبهوت شدیم و سر تعظیم فرود آوردیم .

مسجد کوفه یعنی محل عبادت علی ، نماز شب و مناجاتش ، حضورش در جای جای مسجد حس می شد ، یکی محل ضربت خوردن و محراب شهادتش ، محراب دیگر محل نمازهای نافله ی شبش بود ، وسط حیاط            جای بود به نام دکه القضا یعنی سکوی قضاوت مولا علی (ع) ، بیت الطشت و . .

مسجد کوفه محل عبادت صالحان و عابدان الهی بوده و همگان از آدم تا خاتم در آنجا به اوج ارتباط  و عشق بازی با خدا رسیده اند، توبه آدم آنجا به بار نشست ، ابراهیم در آنجا به اوج عبودیت رسید، خاتم از عرش و معراج در آنجا به زمین فرود آمد و اجلال نزول فرمود ، خضر در پرتو آن مسجد جاودانه و جبرئیل پیش رو ملائکه الله در تشرف به آنجا بود و جایگاه امام صادق (ع) و . . . از دیگر مقامات و جایگاه های حاضر در مسجد بود و برای هر مقامی نمازی بود و دعایی ، در روایتی دیدم که نوشته بود ، چهار قصر از قصرهای بهشتی در دنیا واقع شده اند :  مسجدالحرام مسجد النبی  مسجد الاقصی و مسجد کوفه ، در آنجا نماز کامل است ، نمازش هزار برابر دیگر نمازها ارزش و ثواب دارد و صدقه دادن در آن همچنین ، آنقدر در وصف و کمال کوفه  و بخصوص مسجدش گفته اند و نوشته اند که به ذهنمان خطور کرد که ای کاش در کوفه ساکن می شدیم ، یا لاقل خانه ای در آن می داشتیم  بخصوص وقتی که میشنوی آخر امان نزدیک است و وعده دیدار یار و ظهورش آشکار است  و قرار است آن عزیز سفر کرده بیاید و در مسجدی که سهله می نامندش  اقامت کند و در مسجد کوفه حکومت نماید .

هانی بن عروه یار و صحابی وفادار علی و حسن و حسین ، مختار ثقفی و میثم تمار از اماکن مقدس کوفه بودند که توفیق زیارتش را یافتیم ، کمی آنطرف تر منزل منسوب به علی(ع) بود، آباد و پر از زوار و در کنارش ویرانه ای بود که می گفتند روزی کاخ و دار الخلافه کوفه بوده ، اما اکنون به تلی از خاک بدل شده بود تا عبرت تاریخ گردد ، شب گردی در کوچه های کوفه چه لذت بخش بود و چه حزن آور ، لذت بخش از آن جهت خاکش قدمگاه مولایمان علی است و حزن آور است چون یادآور غم غربت سردار تنها کوفه پدر و پسر – و تنهایی و سرگردانی سفیر حسین مسلم و از همه غم انگیزتر کوچه گردانی و نمایش نوامیس اهل بیت پس از واقعه کربلا .

هرچند عبرت گیران کمند. صبح روز بعد با غسل زیارت ،ادب و ذکر و متانت به پیشگاه و پابوس مولای متقیان رهسپار نجف و حرم امن امام علی(ع) شدیم ، علی رغم مسافت اندک بین کوفه و نجف ، زمان زیادی طول کشید تا مفتخر حضور در محضرش شدیم،چرا که سیل عبور زائران اربعین حسینی همه چیز را و از جمله ترافیک و عبور و مرور را تحت الشعاع خویش  قرار داده بود . از صبح تا عصر  را در حرم امیر مومنان همراه با توسل و مناجات و زیارتنامه و نهایتا نماز جماعت ظهر و عصر سر کردیم و خود را متبرک  به نور وجودش نمودیم ، در شعاع وجود حضرت از غرفه (اتاق) 1 تا40 مدفن علمای بزرگی همچون شیخ انصاری خراسانی و . . . قرار داشت و در فاصله دورتری قبرستان عظیمی به نام وادی السلام برگرفته از نام بهشت برزخی اهل ایمان قرار داشت ، آنجا آرامگاه مردم عادی و بزرگان دین و  عارفانی همچون استاد حاج  علی آقای قاضی طباطبایی و مبارزانی چون رئیس علی دلواری بزرگ مدافع وطن و حتی پیامبرانی همچون هود و صالح (علیهما و علی نبی نا السلام) در آن آرمیده بودند و ساکنانش سی آرام بخش و بدور از هیاهو داشتند ، تنها هیجان و سر و صدای حاکم بر قبرستان وادی السلام رفتارهای بازدیدکنندگان و زائران آنجا و گاها صوت بلند گوها بود که آرامش آنجا را به هم می زد. پس از زیارت به کوفه بازگشتیم ، شب را در همان مکان بیتوته نمودیم، صبح اول وقت روز 29 آذر و 17 صفر عزم سفر کردیم . اما آنقدر در وصف کمال و جایگاه نماز مسجد کوفه مست بودیم که علی رغم تاکید همراهان ، دلمان نیامد از اقامه نماز صبح در مسجد کوفه بگذریم .

از میزبان مهربان خداحافظی کردیم ، پیش از خداحافظی حکایت جالب و قابل تاملی پیش آمد که در اینجا نقل می کنم : در کاروان ما پیر مردی حدودا هشتاد ساله ، قد بلند ، خوش سیما ، خوش ذوق و خوش سفر به نام آقای هاشمی حضور داشت ، که علی رغم کهولت سن و ضعف جسمی به اصرار با دیگران همراه شده بود، صاحب خانه که سالها پیش پدرش را از دست داده بود به احترام و اوج ارادت و علاقه به زائر امام حسین (ع) عصای پدر خویش را که تنها یادگارش از او بود به آقای هاشمی اهدا نمود. اینجا بود که فهمیدیم زائر سید الشهداء در نگاه اهل عراق آنقدر مقدس و محترم است که باید برای جلب توجه و رضایتش به هر کاری دست داد و از هر علاقه ای دست کشید.


یکی از مرگ بارترین و مخرب ترین و ناگوارترین حوادث در طول سالیان گذشته به لحاظ بازتاب روانی و اجتماعی و راسانه ای؛ حادثه سقوط هواپیمای اوکراینی توسط موشک پدافندی سپاه پاسداران بود. این رویداد آنچنان عجیب و پر از ابهام و سوال است که بعد از گذشت 5 روز همچنان رازآلود و پراز گمانه و حدس است. درجه شوک و مرموز بودنش به حدی است که سران ارشد نظام را در چندراهی سکوت و یا پنهان کاری و بعضا بی خبری مطلق بمدت 3 روز قرار داد.

نوع پاسخ مسئولیت که البته صرفا محدود به کنفرانس خبری سردار حاجی زاده بود، نه تنها باعث آرامش جامعه نگردید، بلکه دامنه شعار و سوال را بیشتر برانگیخت.

باید با جامعه ایران بیشتر سخن گفت و از منظر تحلیل و یا خبر ابهامات را مرتفع و واقعیت را افشا کرد، تا با برملا شدن حقیقت تب بی اعتمادی و بلوا در جامعه فروکش کند.

در سطور پیش رو تلاش می شود تا از جایگاه تحلیل و طرح سوال، قدری در روشن شدن ابعاد قضیه ایفای نقش گردد. باشد که با سیر همین خط به تنویر افکار عمومی و یا رفع مشکلات آتی کمک شود. پس از عملیات جنون آمیز دولت متخاصم آمریکا و ترور فرمانده سپاه قدس شهید قاسم سلیمانی بنا به ضرورت و مصلحت ملی و بین المللی، ایران پاسخی محکم و اثرگذار به خرج داد، پاسخی که از نگاه جامع جهانی مقدمه جنگ جهانی سوم و از نگاه همه تحلیل گران ی و نظامی به طور قطع موجب عکس العمل طرف آمریکایی می شد ، چرا که در طول یک قرن گذشته هرگز دولتی توان و جرات حمله رسمی و شلیک گلوله ای به مراکز آمریکایی را نداشته است، بیم از این واکنش چنان حتمی و بالا بود که اعلام وضعیت جنگی و آماده باش صد در صد تمامی نیروهای آفندی و پدافندی می گردد. اما سوال و ابهامات از اینجا به بعد آغاز می گردد.

شایعه شد که هواپیمای اوکراینی از مسیر خودش منحرف و به سمت یکی از مراکز مهم نظامی سپاه تغییر جهت داده و توسط پدافند تهران مورد اصابت قرار گرفته است، این مطلب در بیانیه رسمی ستاد کل به طور واضح بیان شد و بعد معلوم شد که اساسا هیچ انحرافی از مسیر صورت نگرفته و هواپیمای مسافربری در مسیر خود و در ارتفاع پایین با شرایط معمول در حرکت بوده است و اعلام نقص فنی و دیگر موارد شایع شده به کلی رد شد و نهایتا به طور مستقیم توسط موشک هدف قرار گرفته است.

1- اکنون سوال این است که وقتی اعلام وضعیت جنگی و آماده باش صد در صد با اختیار عمل نیروها صورت میگیرد چطور از مساله ممنوعیت پرواز و بستن راه های هوایی غفلت شده است. نکند این ماجرا به عمد دچار غفلت شده تا زمینه ساز حادثه ای بزرگ و خطرناک شود.

2- آنچه در طول این سالها منعکس شده، توان بالای دفاعی و قدرت فوق العاده سامانه راداری در تشخیص و تعقیب پرنده های مهاجم و متخاصم است، هر چند این اخبار با واقعیت بیرونی هم منطبق است و هرگز بلوف نبود، نمونه آن شناسایی هواپیمای فوق پیشرفته جاسوسی آمریکا در دل شب و در ارتفاع 50000 پایی و تفکیک آن از هواپیمای حمل نظامیان و شکار آن و یا شکار پهباد اسرائیلی بر آسمان نطنز که موجب بهت جهانی گردید.

چگونه می توان پذیرفت که این سامانه دچار خطا شود و یک بوئینگ غول پیکر در مسیر تعریف شده هوایی را کروز تشخیص دهد و بلافاصله مورد اصابت قرار دهد.

3- از شجاعت و ازخودگذشتگی سردار حاجی زاده که بگذریم، سخنان ضد و نقیض ایشان با سایر مقامات و استرس فوق العاده و ذهن مشوش حاجی زاده در حین گزارش و اعلام کدهایی که ما گفتیم، اجازه نداشتیم و . همه حاکی از تفاوت واقعیت با خبر اعلامی است. به نظر نوعی مصلحت اندیشی و یا ملاحضه کاری در گزارش با واقعیت وجود دارد که افشای آن می تواند تبعات بدتری به دنبال داشته باشد.

4- چند سوال کوتاه دیگر اینکه :

چرا باید دشمن از لحظه وقوع حادثه به طور قطع خبر اصابت  موشک به هواپیما را مطرح کند؟

چرا قبل از شلیک موشک عده ای منتظر و در حال تهیه فیلم از اقدام مذکور بودند؟

چرا عاملین مستقیم شلیک از ارائه گزارش مستقیم معذورند؟

چرا آمریکایی ها (بخصوص ترامپ) پس از حمله موشکی سپاه هیچ واکنشی نشان ندادند و صرفا وعده صدور بیانیه آنهم در روز بعد را دادند.

چرا با علم به انهدام هواپیما توسط موشک ایرانی اجازه انتشار نداشتند ؟

همه این چراها یک نگرانی بزرگ در دل و ذهن ما ایجاد می کند و آن اقدام خرابکارانه و به تعبیری وجود نفوذی ها در بدنه نظام و سطوح بالای آن است، نگرانی از بازگشت و یا تکثیر کشمیری ها به منظور ترور اعتبار نظام و انفجار آبروی سپاه است.

 

اما احتمالات ممکن درحادثه اخیر:

1- تکرار داستان جنگ احد؛ یعنی وقتی در خط مقدم، ضربه لازم را به دشمن زدیم و به طور طبیعی او واکنش و تلافی خواهد داشت ،ما غافل و سرمست از این ضربه ، بخش دیگر جبهه را رها کردیم و دشمن از خلاء موجود استفاده کرده و به شیوه حمله مستقیم پاتک می زند و اثرات حمله را کم اثر می کند. که به ناچار برای جلوگیری از تضعیف اذهان و نگرانی عمومی و یا ترس از کاهش اقتدار ی دفاعی این امر سرپوش گذاشته می شود .

2- ناهماهنگی در ارکان نظام که خبر از عدم آمادگی و ضعف ساختاری برای مقابله با دشمن می دهد، چه بسا به رغم آمادگی کامل مردم و هماهنگی همه اقشار و تدارک خوب فضای رسانه ای جهت مقابله و واکنش به دشمن، اختلاف نظر و لجاجت و یا خیانت و در هر صورت ناهماهنگی کامل بین بخش های تصمیم گیر، که نشانه آن  اعلام ضرورت clear بودن فضا و از طرفی بی توجهی به این ضرورت . و اگر این احتمال صحیح باشد باید با تغییر ساختار و تدبیر جدید جلو فاجعه بزرگتر را گرفت و اگر هم احتمالا موضوع خیانت وجود دارد باید پاکسازی لازم صورت گیرد.

3- عدم آمادگی روحی پرسنل پدافند که به صورت هیجانی عمل می کنند و این نگرش هیجانی از مطالب ضد و نقیض پیداست. مثلا انتشار خبر شلیک کروز با تکرار بالا و نشر از مبادی انتقال مختلف و این نگاه و رفتار هیجانی می تواند موجبات دستپاچگی و عجله کردن کاربر و افسر را به دنبال داشته باشد و . که در این فرض نیاز به اصلاح آموزش و درک بالاتری وجود دارد. تعریف استاندارد بالا به لحاظ روحی و آمادگی ذهنی جهت کاربرانِ سامانه دفاعی ،یک ضرورت است، یعنی به همان اندازه سخت گیری و استاندارد رفتاری و روحی و ذهنی برای خلبانان ، چرا که ضعف در این مسیر می تواند ایجاد فاجعه کند. با این تفاوت که ضعف خلبان صرفا یک حادثه و رویداد تلقی می گردد، اما ضعف کاربرِ سامانه دفاعی همانطور که می بینیم منجر به یک فاجعه ملی و بازتاب مخربی خواهد شد.

4- یک نوع حمله سایبری و هک سامانه های دفاعی ما، یعنی چه بسا دشمن غدار، با شناسایی نقطه نفوذ و با ورود به این سیستم توانسته باشد به دست خود ما علیه خودمان شلیک مرگ باری را ایجاد کند که در صورت صحت و اثبات موضوع ضرورت دارد تا یک بازسازی در نرم افزار دفاعی صورت گیرد.

5- یحتمل در سامانه های دفاعی ما به رغم همه اعتماد و اطمینانی که دارد و موفقیت در همه تستهای انجام شده، یک باگ و یا همان نقطه ضعف یا حفره نرم افزاری وجود داشته است که تا به امروز خود را نشان نداده و در حادثه اخیر ناگهان بروز میکند و منجر به فاجعه می گردد. هر چند در دنیای علم و فناوری و امنیت و تکنولوژی و به طور کل امور بشری همواره احتمال چنین خلا و ضعفی وجود دارد که در این خصوص دقت بیشتر در امور مربوط و اطلاع رسانی به آحاد جامعه می تواند اثربخش باشد. بخصوص اینکه سامانه مذکور از جغرافیای دیگری به تهران منتقل و با عجله نصب و فعال میگردد .

و در آخر به نازیباترین صحنه این رویداد اشاره می کنم و آن اینکه ضعف رسانه ای که بیشتر به یک گاف و یا همان رسوایی رسانه ای منجر شد. به نظر پس از این همه سال ارزش و جایگاه رسانه برای مسئولین کشور درک نشده است. خوب است حضرات به این نکته توجه داشته باشند که اثر رسانه و اهمیت آن از موشکهای اصابت شده به پایگاه آمریکا و یا هواپیما، بیشتر است و اساسا آنچه فضای جامعه را عوض کرد اثر رسانه بود و باز اگر نبود اثر رسانه ها در بسیج افکار عمومی، شاید انگیزه به کارگیری موشک علیه هدف آمریکایی شکل نمی گرفت.

شاید اگر درک بیشتری از اثربخشی رسانه اتفاق می افتاد آثار اجتماعی شلیک اشتباه اینگونه موجب برجسته سازی و فضاسازی رسانه ای نمیشد و به نظر می رسد که مدیران ارشد کشور ، نگاه یک بعدی دارند و وقتی ذهن آنها مشغول عملیات نظامی می شود از پاتک حملات روانی و رسانه ای غافل می شوند در حالی که یک مدیر کلان باید چند بعدی و چند وجهی به مسائل بنگرد. اگر آقایان از روز اول حادثه ،خود با فرض همه احتمالات ،میدان رسانه را به دست می گرفتند ،امروز مجبور به رفتار منفعلانه در مقابل افکار عمومی نبودند.

این کشور در فضای بین المللی متعلق به ایرانی ها و نسل بعد از آن است و نباید با ضعف و کم دانی و نگاه های یک سویه و بعضا خود عاقل پنداری برخی مقامات به بازی گرفته شود، یکی از بزرگترین سرمایه های هر کشور برای دفعِ تهدید ها و ایجاد شکوفایی و رشد، اعتماد و همگرایی عمومی است و نباید با یک مدیریت نابخردانه فرو بریزد.

برای مسئولین علت این حادثه هر چه که بود اگر منشا اصلاح باشد، خوب و اگر بنابر بی توجهی باشد خطرناک است. برای فضای اجتماعی نیز صرف نظر از ضرورت نقد و بحث عالمانه در این حادثه، نباید اجازه داد که وحدت عمومی و انسجام اجتماعی از هم گسسته شود و زمینه انشقاق و اختلاف و دو قطبی خطرناک فراهم گردد.

در این خصوص نیز مسئولین نباید منتظر تبعات این مشکل باشند و باید به حسب مسئولیت و تعهدی که دارند در کنار مردم قرار گیرند و با ابزار و توان خود در حل و هضم این واقعه تلخ تلاش کنند.

 

غرق در سپیدی تفکر باشید

علی تیموری تبار


بسم الله الرحمن الرحیم

 

یکی از مرگ بارترین و مخرب ترین و ناگوارترین حوادث در طول سالیان گذشته به لحاظ بازتاب روانی و اجتماعی و رسانه ای؛ حادثه سقوط هواپیمای اوکراینی توسط موشک پدافندی سپاه پاسداران بود. این رویداد آنچنان عجیب و پر از ابهام و سوال است که بعد از گذشت 5 روز همچنان رازآلود و پراز گمان و حدس است. درجه شوک و مرموز بودنش به حدی است که سران ارشد نظام را در چند راهی سکوت و یا پنهان کاری و بعضا بی خبری مطلق بمدت 3 روز قرار داد.

نوع پاسخ مسئولیت که البته صرفا محدود به کنفرانس خبری سردار حاجی زاده بود، نه تنها باعث آرامش جامعه نگردید، بلکه دامنه شعار و سوال را بیشتر برانگیخت.

باید با جامعه ایران بیشتر سخن گفت و از منظر تحلیل و یا خبر ابهامات را مرتفع و واقعیت را افشا کرد، تا با برملا شدن حقیقت تب بی اعتمادی و بلوا در جامعه فروکش کند.

در سطور پیش رو تلاش می شود تا از جایگاه تحلیل و طرح سوال، قدری در روشن شدن ابعاد قضیه ایفای نقش گردد. باشد که با سیر همین خط به تنویر افکار عمومی و یا رفع مشکلات آتی کمک شود. پس از عملیات جنون آمیز دولت متخاصم آمریکا و ترور فرمانده سپاه قدس سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی بنا به ضرورت و مصلحت ملی و بین المللی، ایران پاسخی محکم و اثرگذار به خرج داد، پاسخی که از نگاه جامع جهانی مقدمه جنگ جهانی سوم و از نگاه همه تحلیل گران ی و نظامی به طور قطع موجب عکس العمل طرف آمریکایی می شد ، چرا که در طول یک قرن گذشته هرگز دولتی توان و جرات حمله رسمی و شلیک گلوله ای به مراکز آمریکایی را نداشته است، بیم از این واکنش چنان حتمی و بالا بود که اعلام وضعیت جنگی و آماده باش صد در صد تمامی نیروهای آفندی و پدافندی می گردد. اما سوال و ابهامات از اینجا به بعد آغاز می گردد.

شایعه شد که هواپیمای اوکراینی از مسیر خودش منحرف و به سمت یکی از مراکز مهم نظامی سپاه تغییر جهت داده و توسط پدافند تهران مورد اصابت قرار گرفته است، این مطلب در بیانیه رسمی ستاد کل به طور واضح بیان شد و بعد معلوم شد که اساسا هیچ انحرافی از مسیر صورت نگرفته و هواپیمای مسافربری در مسیر خود و در ارتفاع پایین با شرایط معمول در حرکت بوده است و اعلام نقص فنی و دیگر موارد شایع شده به کلی رد شد و نهایتا به طور مستقیم توسط موشک هدف قرار گرفته است.

1- اکنون سوال این است که وقتی اعلام وضعیت جنگی و آماده باش صد در صد با اختیار عمل نیروها صورت میگیرد چطور از مساله ممنوعیت پرواز و بستن راه های هوایی غفلت شده است. نکند این ماجرا به عمد دچار غفلت شده تا زمینه ساز حادثه ای بزرگ و خطرناک شود.

2- آنچه در طول این سالها منعکس شده، توان بالای دفاعی و قدرت فوق العاده سامانه راداری در تشخیص و تعقیب پرنده های مهاجم و متخاصم است، هر چند این اخبار با واقعیت بیرونی هم منطبق است و هرگز بلوف نبود، نمونه آن شناسایی هواپیمای فوق پیشرفته جاسوسی آمریکا در دل شب و در ارتفاع 50000 پایی و تفکیک آن از هواپیمای حمل نظامیان و شکار آن و یا شکار پهباد اسرائیلی بر آسمان نطنز که موجب بهت جهانی گردید.

چگونه می توان پذیرفت که این سامانه دچار خطا شود و یک بوئینگ غول پیکر در مسیر تعریف شده هوایی را کروز تشخیص دهد و بلافاصله مورد اصابت قرار دهد.

3- از شجاعت و ازخودگذشتگی سردار حاجی زاده که بگذریم، سخنان ضد و نقیض ایشان با سایر مقامات و استرس فوق العاده و ذهن مشوش حاجی زاده در حین گزارش و اعلام کدهایی که ما گفتیم، اجازه نداشتیم و . همه حاکی از تفاوت واقعیت با خبر اعلامی است. به نظر نوعی مصلحت اندیشی و یا ملاحظه کاری در گزارش با واقعیت وجود دارد که افشای آن می تواند تبعات بدتری به دنبال داشته باشد.

4- چند سوال کوتاه دیگر اینکه :

چرا باید دشمن از لحظه وقوع حادثه به طور قطع خبر اصابت  موشک به هواپیما را مطرح کند؟

چرا قبل از شلیک موشک عده ای منتظر و در حال تهیه فیلم از اقدام مذکور بودند؟

چرا عاملین مستقیم شلیک از ارائه گزارش مستقیم معذورند؟

چرا آمریکایی ها (بخصوص ترامپ) پس از حمله موشکی سپاه هیچ واکنشی نشان ندادند و صرفا وعده صدور بیانیه آنهم در روز بعد را دادند.

چرا با علم به انهدام هواپیما توسط موشک ایرانی اجازه انتشار نداشتند ؟

همه این چراها یک نگرانی بزرگ در دل و ذهن ما ایجاد می کند و آن اقدام خرابکارانه و به تعبیری وجود نفوذی ها در بدنه نظام و سطوح بالای آن است، نگرانی از بازگشت و یا تکثیر کشمیری ها به منظور ترور اعتبار نظام و انفجار آبروی سپاه است.

 

اما احتمالات ممکن درحادثه اخیر:

1- تکرار داستان جنگ احد؛ یعنی وقتی در خط مقدم، ضربه لازم را به دشمن زدیم و به طور طبیعی او واکنش و تلافی خواهد داشت ،ما غافل و سرمست از این ضربه ، بخش دیگر جبهه را رها کردیم و دشمن از خلاء موجود استفاده کرده و به شیوه حمله مستقیم پاتک می زند و اثرات حمله را کم اثر می کند. که به ناچار برای جلوگیری از تضعیف اذهان و نگرانی عمومی و یا ترس از کاهش اقتدار ی دفاعی این امر سرپوش گذاشته می شود .

2- ناهماهنگی در ارکان نظام که خبر از عدم آمادگی و ضعف ساختاری برای مقابله با دشمن می دهد، چه بسا به رغم آمادگی کامل مردم و هماهنگی همه اقشار و تدارک خوب فضای رسانه ای جهت مقابله و واکنش به دشمن، اختلاف نظر و لجاجت و یا خیانت و در هر صورت ناهماهنگی کامل بین بخش های تصمیم گیر، که نشانه آن  اعلام ضرورت clear بودن فضا و از طرفی بی توجهی به این ضرورت . و اگر این احتمال صحیح باشد باید با تغییر ساختار و تدبیر جدید جلو فاجعه بزرگتر را گرفت و اگر هم احتمالا موضوع خیانت وجود دارد باید پاکسازی لازم صورت گیرد.

3- عدم آمادگی روحی پرسنل پدافند که به صورت هیجانی عمل می کنند و این نگرش هیجانی از مطالب ضد و نقیض پیداست. مثلا انتشار خبر شلیک کروز با تکرار بالا و نشر از مبادی انتقال مختلف و این نگاه و رفتار هیجانی می تواند موجبات دستپاچگی و عجله کردن کاربر و افسر را به دنبال داشته باشد و . که در این فرض نیاز به اصلاح آموزش و درک بالاتری وجود دارد. تعریف استاندارد بالا به لحاظ روحی و آمادگی ذهنی جهت کاربرانِ سامانه دفاعی ،یک ضرورت است، یعنی به همان اندازه سخت گیری و استاندارد رفتاری و روحی و ذهنی برای خلبانان ، چرا که ضعف در این مسیر می تواند ایجاد فاجعه کند. با این تفاوت که ضعف خلبان صرفا یک حادثه و رویداد تلقی می گردد، اما ضعف کاربرِ سامانه دفاعی همانطور که می بینیم منجر به یک فاجعه ملی و بازتاب مخربی خواهد شد.

4- یک نوع حمله سایبری و هک سامانه های دفاعی ما، یعنی چه بسا دشمن غدار، با شناسایی نقطه نفوذ و با ورود به این سیستم توانسته باشد به دست خود ما علیه خودمان شلیک مرگ باری را ایجاد کند که در صورت صحت و اثبات موضوع ضرورت دارد تا یک بازسازی در نرم افزار دفاعی صورت گیرد.

5- یحتمل در سامانه های دفاعی ما به رغم همه اعتماد و اطمینانی که دارد و موفقیت در همه تستهای انجام شده، یک باگ و یا همان نقطه ضعف یا حفره نرم افزاری وجود داشته است که تا به امروز خود را نشان نداده و در حادثه اخیر ناگهان بروز می کند و منجر به فاجعه می گردد. هر چند در دنیای علم و فناوری و امنیت و تکنولوژی و به طور کل امور بشری همواره احتمال چنین خلا و ضعفی وجود دارد که در این خصوص دقت بیشتر در امور مربوط و اطلاع رسانی به آحاد جامعه می تواند اثربخش باشد. بخصوص اینکه سامانه مذکور از جغرافیای دیگری به تهران منتقل و با عجله نصب و فعال می گردد .

و در آخر به نازیباترین صحنه این رویداد اشاره می کنم و آن اینکه ضعف رسانه ای که بیشتر به یک گاف و یا همان رسوایی رسانه ای منجر شد. به نظر پس از این همه سال ارزش و جایگاه رسانه برای مسئولین کشور درک نشده است. خوب است حضرات به این نکته توجه داشته باشند که اثر رسانه و اهمیت آن از موشکهای اصابت شده به پایگاه آمریکا و یا هواپیما، بیشتر است و اساسا آنچه فضای جامعه را عوض کرد اثر رسانه بود و باز اگر نبود اثر رسانه ها در بسیج افکار عمومی، شاید انگیزه به کارگیری موشک علیه هدف آمریکایی شکل نمی گرفت.

شاید اگر درک بیشتری از اثربخشی رسانه اتفاق می افتاد آثار اجتماعی شلیک اشتباه اینگونه موجب برجسته سازی و فضاسازی رسانه ای نمی شد و به نظر می رسد که مدیران ارشد کشور، نگاه یک بعدی دارند و وقتی ذهن آنها مشغول عملیات نظامی می شود از پاتک حملات روانی و رسانه ای غافل می شوند در حالی که یک مدیر کلان باید چند بعدی و چند وجهی به مسائل بنگرد. اگر آقایان از روز اول حادثه،خود با فرض همه احتمالات، میدان رسانه را به دست می گرفتند ، امروز مجبور به رفتار منفعلانه در مقابل افکار عمومی نبودند.

این کشور در فضای بین المللی متعلق به ایرانی ها و نسل بعد از آن است و نباید با ضعف و کم دانی و نگاه های یک سویه و بعضا خود عاقل پنداری برخی مقامات به بازی گرفته شود، یکی از بزرگترین سرمایه های هر کشور برای دفعِ تهدید ها و ایجاد شکوفایی و رشد، اعتماد و همگرایی عمومی است و نباید با یک مدیریت نابخردانه فرو بریزد.

برای مسئولین علت این حادثه هر چه که بود اگر منشا اصلاح باشد، خوب و اگر بنابر بی توجهی باشد خطرناک است. برای فضای اجتماعی نیز صرف نظر از ضرورت نقد و بحث عالمانه در این حادثه، نباید اجازه داد که وحدت عمومی و انسجام اجتماعی از هم گسسته شود و زمینه انشقاق و اختلاف و دو قطبی خطرناک فراهم گردد.

در این خصوص نیز مسئولین نباید منتظر تبعات این مشکل باشند و باید به حسب مسئولیت و تعهدی که دارند در کنار مردم قرار گیرند و با ابزار و توان خود در حل و هضم این واقعه تلخ تلاش کنند.

 

غرق در سپیدی تفکر باشید

علی تیموری تبار

 


قسمت سوم : حاشیه های سفر

 

  1. اولین چیزی که پس از روئیت ضریح سیدالشهدا و درک معنوی آن به زبانم جاری شد،تحسین استاد فرشچیان بود،که الحق و الانصاف با طراحی این شاهکار ،جلوه و زیبایی حرم امام حسین (ع)را دوچندان کرده بود و آنجا بود که بار دیگر به هنر و ذوقِ ایرانی مباهات نمودم و برخود بالیدم .

 

  1. بالاترین نیاز زائر امام حسین (ع) فهم و درک و شعور و در یک کلام بصیرت است،که اگر نباشد تمام دستاورد زیارت را تباه ، بلکه موجب خسران خواهد بود .
  • عده ای که خود را زائر و عاشق امام می دانستند ، رفتارهای غلط و تفرقه افکنانه ای و گاهاً گناه آلودی به نام ارادت به محضر اهل بیت انجام می دادند ، که هرگز در شان و منزلت یک مسلمانِشیعه نیست . ( نمونه های ذیل اشاره ای به این مطلب است)
  • عده ای در هر موقعیتی بدون اینکه درک درستی از شرائط داشته باشند به لعن و توهین نسبت به خلفاء و مقدسات اهل سنت می پرداختند ،از جمله در سامراء ، و هرچه به آنها درخصوص غلط بودن رفتارشان استدلال می کردیم ،لجاجت و مخالفت بیشتری می کردند.
  • با چند تن از آنها در حرم سیدالشهداء بحث کردیم و در مقابل ادعایشان گفتم فهم شما که از فهمِ مرجع و مجتهدِ دینی بالاتر نیست وتشخیص او فصل الخطاب است ، تقریباً همه علماء مطرح و مراجعِ صاحب نظر این فعل و رفتار را حرام شرعی می دانند ، اما قبول نمی کردند و مرغشان تنها یک پا داشت .
  • به یکی از آنها گفتم ، هرچه شما به این عمل نادرست اصرار می کنید ،خون بیشتری از مسلمانان و شیعیان عراق و سوریه و پاکستان و شرق ایران بر زمین می ریزد . و شما در تحریک دشمنان و ریخته شدنِ خونِ بی گناهان شیعه از جمله کودکان و ن شریک و مسئولید اما دوباره بر صراط کج و ناصاف خود پای می فشردند .
  • به آنها گفتم این رفتارِ شما و اصرارتان برای نمایش علنی لعن و . ، تُهی از عقل و منطق ودستاوردِ خاصی می باشد،بجز آنکه شکاف شیعه و سنی و تفرقه جهان اسلام را عمیق تر می نماید.
  • چند نفری را دیدم که در بین الحرمین سینه خیزمی رفتند و صورتشان را برزمین می کشیدند ، هرچه فکر کردم ، حکمت کارشان را نیافتم و فایده مادی ومعنوی در آن ندیدم ، الا تمسخر مخالفان و نجس کردنِ زمینِ پاکِ آنجا ، چرا که بر اثر کشیدن صورتهاشان بر زمین پوست صورت کنده می شد و خون آن جاری  می شد واین خون زمین بین الحرمین و کف حرم را به نجاست می کشید .

 

  1. بواسطه ضعف مدیریتِ مدیران اقتصادی و برنامه ریزان و قانون نویسان و خیانتِ دلالانِ زَر اندوز، ارزش پول ملی مان نسبت به دینارِ عراق ، چنان افت کرده بود که بسیاری  از فروشندگان حاضر به فروش جنس خود در مقابل پول ایرانی نبودند و این رفتار توهین گونه آنان چون کوهی برسرما سنگینی می کرد ، به گونه ای گاهی لذت زیارت را درما کم رنگ می کرد .

 

  1. حفظ دستاورد زیارت امام حسین (ع) آنقدر بالا وپرعظمت است ، که شیطان را عصبانی می کند و در فکر طراحی هرگونه نقشه و نیرنگ می اندازد ،لذا باید خیلی مراقب بود که وسوسه اودر شما موثر نیفتد .
  • بعنوان نمونه در مسیر بازگشت گروه پانزده نفره ای با ماهم سفرشدند و تا تهران با سه گروه و به سه بهانه درگیر شدند ،  به عده ای توهین و با عده ای دیگر زد و خورد کردند،آنجا بود که دانستم ،زائر امام خود اولین و تنها کسی است که باید در حفظ دستاورد زیارتش سخت بکوشد تا عملی را که با تحمل سختی بدست آورده ،آسان از کف ندهد.

 

  1. اینگونه سفرها بهترین زمان ، برای رصد رفتار روانشناسی و جامعه شناسی مردم  ایران است .آنچه که یافتیم تقریباً در سفر زیارتی حج دیده بودم .اما در اینجا با دقت بیشتر و صرف وقت زیادتری یافتم.وآن اینکه مردم ایران چه فرهنگ تقلید مابانه دارند.چقدر بی تعصب و یا بی دقت به فرهنگ خویشند و چه زود جوگیری می شوند و رنگ عوض میکنند.
  • تشخیص زائر ایرانی از عرب در ظاهر سخت بود ،چرا که کمتر زن ایرانی را یافت می کردی که چادر عربی نداشت و نقاب به چهره نبسته بود و کمتر مردی دیده می شد که دستار به سر نبسته باشد . همگی سعی می کردند با لهجه عربی ، خود را غیر ایرانی نشان دهند.
  • اگر این پوشش بعنوان پوشش رایج وفرهنگ قالبشان بود ، ملالی نبود ،اما وقتی تحت تاثیر و فضا اتفاق می افتد ،غم انگیز است ، بخصوص اینکه در ورود به ایران به حالت اول بازگشت می کرد .
  • این عمل را وقتی با رفتار زائران ومیهمانان خارجیِ دیگر کشورها وماجت ایشان بر فرهنگِ پوشش و گویشِ خود مقایسه می کنی ،آنوقت  پی به حقیقت اعتراض بنده خواهی برد .

 

  1. اهل بیت و ولایت آنان بهترین وجه اشتراک برای وحدت و همدلی است و تحت محبت اهل بیت می شود ، دل از همه افتراقات شست و دوستی نمود .
  • گروه سیزده نفری ما دارای گرایشان ی کاملاً متضادی بودند ، به گونه ای که اگر می خواستیم پیرامون دیدگاه های ی بحث کنیم ، چه بسا کارمان به اختلاف و درگیری می کشید ، اما در ظل جاذبه محبتِ سیدالشهدا ، دوازده روز در کنار هم بودیم ، در غم وشادی هم  شریک بودیم ،از بذل مال و احترام نسبت بهم دریغ نداشتیم .

 

  1. کافی است یکبار زائر اربعین حسینی باشی ،مطمئن باش ، عاشق می شوی و حاضر نیستی سالهای بعد ، از فیض حضورش محروم شوی واگر نتوانستی و یا نشد حتماً در حسرتش خواهی سوخت .

 

 

امید که اربعین سال بعد با حضور شما و دیگر ارادتمندان حضرتش جمعیت حاضر در کربلا به عدد 40 میلیون نفر افزایش یابد . آمین یا ربالعالمین

 

با دعای خیر

علی اشرف تیموری تبار


بسم الله الرحمن الرحیم

 

سفر عشق ( سفرنامه زیارت اربعین امام حسین )

 

قسمت دوم  :  مسیر نور

 

         بندهای کوله پشتی و کفش خویش را محکم کردیم با عزمی راسخ به همراه دوازده نفر دیگر از هم قطاران گروه ، از کوفه با پای پیاده عازم کعبه عشق - کربلای معلا شدیم ، وقتی قدم در مسیر گذاردیم دیدیم در مسیل افتاده ایم ، رودی انسانی و سرشار از عشق باحرارت هرچه تمام تر دیوانه وار در یک مسیر ، در یک خط و به سوی یک مقصد در حرکتند. به حرکت و عبور عاشقان ابا عبدالله که دقیق می شدیم ، ناخودآگاه اشک از دیدگان جاری می شد و مبهوت از ذات و باطن این ماجرا فرو می ماندیم. آنجا بود که شعر زیبای محتشم در نظرم مجسم گشت که " باز این چه شورش که که در خلق عالم است " . آری اربعین حسین است روزی کاروانی کوچک با اوج مظلومیت ، در غربت و تنهایی به زیارت تو آمدند یاحسین و ما امروز با تاسی از عظمت غیر عیان آن کاروان به ظاهر کوچک قدم در راه زیارت تو می نهیم، با همه ی وجودمان و با همه ظرفیت می آئیم ، می آئیم تا شاید قدری هم وزن آن کاروان شویم و قدری از آلام اهل بیت بکاهیم، آنچه در این مسیر رخ می دهد ، همه آنچیزی نبود که ما می دیدیم نه اینکه کسی فکر کند حقیقتش قابل فهم و درک نبود که البته نبود- بلکه دیدنیهایش قابل دیدن نبود، سیل خروشان در دو جاده به عرض هرکدام ده نفر از کوفه و نجف تا کربلا ، بدون انقطاع از انسان ، و کسی چه می داند سیل انسانی به امتداد 100 کیلومتر یعنی چه ؟!؟!؟!

میلیون ها زن و مرد ، پیرو جوان ،کوچک و بزرگ ،سیاه و سفید ،ایرانی و عراقی و هندی و بنگلادشی ، از اروپا و آفریقا و دیگر بلاد جهان آمده بودند، یکی پای در کفش و دیگری بدون پاپوش ، اما با صفای دل و خلوص قلب، عده ای با کوله پشتی و عده ای بدون زاد و توشه ، اما همه با بار معرفت حسین ، چه ن فراوانی ، یکی کودک در آغوش گرفته و دیگری در چرخ روان ، اما همگی با پوشش زینبی ،حجاب کامل و بدور از کوچکترین جلوه های صد رنگ شهرهامان، چه فراوان بودند دخترکان جوانی که تنها می نمودند و مردان جوان که تنها بودند ، اما انگار همگی شیطان را دور زده بودند . نه عشوه ای و نه نگاه حرامی ، نه هوسی بود و نه فسادی . . . عده ای اشک ریزان و عدهای ذکر گویان ، دل در گرو یار سپرده بودند و عاشقانه طی سفر می نمودند.

ظاهرا کسی نگرانی گرسنه ماندن و یا در راه ماندن را نداشت و فقط و فقط پیمودن را اندیشه کرده بودند و چه زیباحسین و خدای حسین تقسیم کار کرده بودند، چرا که بودند کسانی که رسالت را ، در ماندن و اطعام و اسکان ره پویان می دانستند.

ازدواج با هم کفو اینجا نمودش بیشتر بود،وقتی زن و شوهر هم سر و هم سفرِ هم بودند ، در ره عشق پا به پای هم و همراه هم ، هم دوش هم ، نه اعتراضی و نه انتقادی ، نه فریادی و نه تحکمی .

تربیت هماهنگ و درست آثارش هویدا بود کودکان کوچک و نوجوانانی از شیرخواره تا نو نهالان ، هماهنگ والدین در درک و پذیرش شرائط سفر ،چه به موقع بیدارمی شدند و چه به موقع به استراحت تن می دادند و چه درک بالایی در گرسنگی و تشنگی داشتند ، وقتی می گویم سفر نه اینکه قیاس کنیم با مسافرت های دیگر ،این سفر یعنی سه شبانه روز راه رفتن ، 100  کیلومتر مسیر و فاصله ، 000/100 متر ، 000/100  قدم ،یعنی سرما و سوزِ صبح گاهی ، سوزشِ تابش ظهرگاهی ، خاک و گرد ، غبار تا آستانه تغییرچهره ، یعنی کوفتگی عضلات ، تاول زدن پا و بی رمق شدن بدن، عفونت گلو ، سرما خوردگی ،پاره شدن کفش و کوله ی بر دوش و هم کاری و هماهنگ شدن در این سفرکار هرکسی نبود و چه خوب بود اگر همه زندگی ما با مفاهیم حاکم براین سفرگره می خورد .

آه که چقدر خدایی می شدیم و چقدر زندگی و آدمهایش دوست داشتنی می بودند ، سرشار از ادب و ایثارو اخلاص و در یک کلام با صفا می شد .

در آغاز حرکت مقداری تامل کردم و گفتم سخت است ، اگر نتوانستم چه ؟ اما وقتی دیدم کودکان خردسال پا به پای بزرگترها می دوند ، از کرده خود خجل شدم . همانجا بود که به یاد کودکان کاروان اسرای اهل بیت افتادم ، دختر سه ساله ، پای ، پای پرآبله تشنه و گرسنه البته با طعم تازیانه و تندخویی و خشونت ماموران ابن زیاد و یزید .

جمعیت همچنان در حرکت بود ، نه خستگی می شناخت و نه از پامی افتاد ، و اگر پایی بر اثر تاول یا خستگی توان رفتن نداشت ، بومی ها و ساکنان محل به پیشوازشان می رفتند و متواضعانه و مودبانه در آغوشش می گرفتند و بر تخت احترام می نشاندند و پاهای خسته او را با دست یا دستگاه و یا آب گرم ماساژ می دادند و بعضا با پماد و دارو در تسکین درد ایشان تلاش می کردند.

در یکی از همین ایستگاه ها سن بالایی را دیدم که آستین بالازده بود و پای زائری را می مالید و در کنارش کودکش هم دست آن زائر را ماساژ می داد.

این ادب ، احترام ، عشق و خدمت رسانی در سراسر مسیر در حق زائران نمود داشت ،ایستگاه های پیوسته و متصل بهم با انواع پذیرایی ها ، اعم از غذا ونوشیدنی ، وفریادهای یازائر شای بوعلی(چای بوعلی) قطع نمیشد ، استکانهای باریک و کوتاه و تاکمر شکر را از چای غلیظ لبریز می کردند و . . انگار که رستوران یکپارچه و پرتنوعی بود با کارپردازان فراوان ، اما با مدیریت واحدی به نام حُبُ الحسین (ع) .

انگار همه اسرار داشتند حسین را در مال خود شریک کنند ، لذا باهم رقابت می کردند،آنچنان در دعوت دیگران برسر سفره طعام خود و در خوراندن نذوراتشان به زائران حسین حریص و مشتاق بودند ،کانه در بازار بودند و برای فروش کالای خویش تلاش می کردند ، اگر رهگذر بی خبری از ماجرا از آنجا عبور می کرد و می دید گمان می کرد که این فریادها و خواهش ها از رهگذران برای کسب مال بیشتر و منفعت دنیایی است ، غافل از اینکه این دعوا برای ثواب بود ، بلکه بالاتر از ثواب ، بلکه این رفتار دین به حسین و عشق بی انتهای به او بود ،آری این قدرت و معجزه فقط از عشق برمی آید ، همه اهل و عیال خود را در همه روزها و شب ها با همه اموال خود در راه این عشق به کار بسته بودند ،هیچ کدامشان آرامش نداشتند از کودکان خردسال تا پیران کهنسال در تکاپو بودند ، برای خدمت به زوار و با این عشق کودکانشان تربیت می شدند و زندگی می کردند و چه فراوان بودند کسانی که می گفتند: "ما یکسال کار می کنیم تا پس انداز نمائیم و آنچه که اندوخته ایم به یکجا در اربعین حسینی نثار قدوم زائران حسین می کنیم" ، جالب آن بود که کسی خود را مالک آنچه خیرات می کرد نمی دانست ، در یک رفتار معما گونه و البته قابل تحسین و هماهنگ خیرا خود را از طرف امام سجاد نذری می دادند و با نام امام سجده داران رهگذران گرسنه و تشنه را رفع گرسنگی و تشنگی می کردند ، شاید این ادب ناشی از این سنت است که مراسم چهلم پدر را پسر عهده دار است.

البته همه توان یکسان نداشتند ،یکی شتر نحر می کرد و دیگری گوساله ذبح می نمود ، یک یدیگر گوسفندی درشت و آن یکی بره کوچک و چه قربانی های زیبایی .

بعضی میوه می دادند و برخی آب معدنی برای رفع عطش خیرات می کردند ، در هر صد متر یک فر دستمال کاغذی در دست داشت و برای رفع نیاز زائران در اختیار آنها قرار می داد ، انواع خرما و خوراکی ، چای و قهوه ، قیمه و قورمه ، لوبیا و عدس پلو و . .

اگر بگویم یکی از زیباترین صحنه های زندگی و با صفاترین تجمعات را در این مسیر می دیدم هرگز مبالغه نکرده ام ، اخلاق ها به خلق اولیاء در آمده بود ، با آنهمه مصائب سفر و شرائط خاصش ، نه بداخلاقی و نه عصبیتی و نه درگیری دیده نمی شد ، همه با هم مهربان بودند ، حتی تا می توانستند بهم کمک می کردند ، نه تنها باری بردوش دیگری نمی شدند ،بلکه سعی می کردند بار از دوش دیگران بردارند ،کوله دیگری را مقداری همراهی می کردند ، هرچند درآن مسیر با آن پاها و کتف های خسته کشیدن بارخود نیز هنر می خواست ، پیرمردها با عصا خود را می کشاندند ، اما برخی شرائط سختی تری داشتند ،جانباز یا معلول بودند ، یکی پایش چوبی(عصا)بود و یک پا بیشتر نداشت و شوق آورتر جوانی بود که اصلاً پانداشت وخودرا برروی زمین می کشید و قبول نمی کرد حملش نمایند.

وقتی این سیل خروشان جمعیت رونده دیده می شد ، ناخودآگاه به یاد فیلم های جنگی می افتادی ، سپاهیانی عظیم که بدست هرکدامشان پرچمی بود ، چه شکوهی داشت این خیل عظیم منتقمان خون حسین و سپاهیان مهدی است که همه عَلَم بدست به یاد علمدارِ کربلا می رفتند و هرگز نمی ایستادند ، تنها به مقصد می اندیشیدند ، نه بازگشت و حتی از روی احتیاط به عقب هم برنمی گشتند ، انگار شوق مقصد مستشان کرده بود و تنها به رسیدن فکر می کردند و برای وصالش قدم برمی داشتند .

این گونه عاشقانه شتافتن خود یک بیعت است با امام زمان و براستی حجتی است برای ظهور ، آنروز که او بیاید ، این همه سربازِ از دنیا گذشته و دست از جان شسته در رکابش خواهند بود- انشاءالله- این سربازانِ بی ادعا که همه ی تعلقاتشان را ولو موقتاً برزمین نهاده اند و همه یک رنگ در این کارزار و یک راه پیمائی اتحادگونه شیعه و در لبیک به ندای "هل من ناصر" و "هل من مبارز" گرد آمده اند ، بین آنها رئیس و مرئوس ، دارا و ندار تشخیص داده نمی شد ، چرا که همه پیاده بودند ، از یک غذا می خورند و از یک مسیر می گذشتند و دیگر از زرق و برق ماشین هایشان و چشم به هم چشمی سفره های رنگارنگشان خبری نبود.

تعداد شاگردان امام صادق و طلاب علوم دینی در میان جمعیت چه فراوان بودند، به گونه ای که حضور و شکوه طلاب معمم خودنمایی می کرد ، برخی شان با همسر و فرزند آمده بودند ، هم جوان در میانشان دیده می شد ، هم مسن ، اما همه یک رنگ شده بودند وگرد و غبار نشسته از راه بر سر صورتشان سیاهی وسفیدی محاسنشان را پوشانده بود ، غباری برتاج و عماعه نبوتشان نشسته بود و وقارشان را دوچندان کرده بود .

برخی طلاب و عالمان بومی در فواصل مختلف ، ایستگاه های پرسش و پاسخ ، سازماندهی کرده بودند واحکام شرعی و راهنمایی دینی می دادند.

وقتی این شکوه و عظمت وحماسه حسینی شیعیان را می دیدم به همسفران خود می گفتم اگر این راه پیمایی تا چند سال آینده ادامه یابد و اگر دوباره طاغوت بر قدرت بر نگردد و این استعداد را نخشکاند ، هر ساله میلیونها نفر به این اجتماع بزرگ افزوده خواهد شد و چه بازتابی خواهد داشت ، و البته اگر تدبیر و عقلانیت در مدیران رسانه باشد باید ده ها دوربین در مسیر بکارند وتصاویر این حضور را منتشر نمایند ،آنهم بدون شرح ، چرا که خود یک تبلیغ کامل است . و این تداوم و آن ترویج و تبلیغ موجب انتشار شیعه در جهان خواهد شد ،چرا که با انتشار این تصاویر این سوال ایجاد می شود که "این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست"، این چه شمعی است که اینگونه میلیونها نفر - به استناد اعلام رسمی مسئولین عراقی تقریباً 30میلیون پروانه عاشق به پابوس سلطان عشق و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین آمده اند .

از خروجی نجف تا ورودی کربلا و حرم ابوالفضل العباس تیرهای برق که برای روشنایی جاده در فواصل منظم کاشته بودند،و برای امکان برنامه ریزی زوارحسین (ع) وآدرس یابی و یا قرارگذاشتن ، هرستون را به شماره ای پلاک زده بودند که جمعاً 1452 تیربرق می شد ، این کار ، برنامه خوبی بودو کار ما را راحت می کرد ،به گونه ای که نگرانِ گُم کردن همراهان که درآن جمعیت انبوه بدیهی بود ،نبودیم .

هرصد ستون را که می پیمودیم ،تجدید قوا می کردیم و چنانچه از هم جدا می شدیم همدیگر را می یافتیم و در کل روزانه 400 ستون را طی می کردیم - که از صبح تا عصر طول می کشید- سپس خسته و کوفته به موکب و حسینیه ای پناه می بردیم و پس از صرف شام ، به خواب عمیق و سنگینی فرو می رفتیم . صبحگاه ساعتی پیش از اذان صبح با همان درد عضله ها از خواب برمی خواستیم ، مناجات شبانه ،نماز جماعت صبح و . ، جز برنامه های دوستان همراه بود ، و دوباره حرکت ، در آغاز صبح با وجود تاریکی هوا،تغییر محسوسی در جمعیتِ روان جاده ی منتهی به کربلا دیده نمی شد ، دوشب و سه روز در راه بودیم که عصرِ روز سوم توانستیم خود را به کربلا(دشت پربلا) برسانیم ، استراحتگاهِ هماهنگ شده ی ما در ستون 1388 قرارداشت ، یعنی ورودی کربلا ، در بدو ورود با احترام و استقبال میزبانِ خون گرمِ عرب مواجه شدیم ، سفره غذا پهن شد و نهار صرف شد.محل استراحت چادر برزنتی بود که درآن جمعیتِ انبوه و از طرفی نبودِ جا غنیمت بود .

آقایی که در همسایگی چادرِ محلِ استقرارِ ما قرارداشت ، از ما برای اسکان در خانه اش دعوت کرد و به اصرار ما را به منزلش هدایت نمود و تنها اتاقِ قابلِ ستِ خانه اش را در اختیارِ ما نهاد و با زن و فرزندش در اتاقِ کوچکتری که بیشتر شبیه انباری بود ساکن شد و وقتی ما از فرط عذابِ وجدان و شرم ، خواستیم دعوت او را رد کنیم ، ناراحت شد و مانیز به ناچار پذیرفتیم و دوشب را در آنجا ساکن شدیم .

شغل صاحب خانه گچ کاری بود و چهار فرزند خرد سال از 5 ساله تا 12 ساله ، که همگی دختر بودند داشت ،همگی با نمک ، مودب و شیرین زبان بودند.

پس از استراحت ، شب هنگام به سوی حرم شریف ، عازم زیارت شدیم .صد قدم جلوتر در سرچهار راهی ، قرارگرفتیم و تابلو سبز رنگِ بزرگی که نقشی از حرم داشت با فِلِش مسیر حرم را نشان می داد، ستونها را یک به یک پشت سر گذاشتیم ، هرچه جلوتر می رفتیم ، برای تند رفتن مشتاق تر می شدیم ،اما به ناچار و تحت فشار جمعیت با قدم کندتری می رفتیم .هرچه پیش می رفتیم ، نفس کشیدن سخت تر می شد و تپش ضربانِ قلب ، سنگین تر . اما نمی دانم تاثیر فشار جمعیت بود یا حرارت وصال معشوق .

تقریباً هر چند صدمتر در درگاه هر کوچه و خیابان ، باید یکبار مورد تفتیش و بازرسی قرار می گرفتی .

نهایتاً در شارعِ(خیابان)عباس قرار گرفتیم ، وقتی چشمان گنه کارمان به بارگاه نورانی و گنبدِ زرد و طلایی عباس افتاد ، ناخودآگاه اشکمان روان شد ابتدا اشکها را پاک کردیم و آنرا از سایرین مخفی نمودم ،اما وقتی نگاهم در اطراف چرخید دیدم همه جمعیت بی ریا و از سر خلوص و محبت و عشق اختیار از کف داده اند و نگاهشان به درخشش نورِ بارگاه حضرت است و نجوا کنان به سویش گام برمی دارند.

ماشاءالله چه جمعیتِ انبوهی ،امکان ورود به حتی بین الحرمین هم نبود ، کارمان این شده بود که هرروز و هرشب ، و هر شب و روزی چندبار فاصله پنج کیلومتری منزل تا حرم را طی کنیم و با حسرت به بارگاه نورانی آقا بنگریم ،چرا که در آن ازدحام سنگین امکان داخل شدن نبود .

 اما بالاخره پس از دو روز تشرف حاصل شد ، و تحت تاثیر سخت ترین احساسات درونی ،پا در حرم نهادیم .هر زائرِ عاشقی که وارد حرم می شد ونگاهش به ضریح مبارک و مضجع شریف می افتاد از خود بیخود میشد وهرکس به گونه ای ابراز احساسات می کرد .

ما نیز به رسم ادب گرم ترین سلام خویش را که ناشی از تلاطم وجودی و عشق و ارادت به ساحت سالار شهیدان بود به پیشگاه آن حضرت عرضه داشتیم .

در تحت قبه نورانی حضرت که بنابر اسناد وارد شده ، دعا در مقام استجابت قرار می گیرد ، برای عزت و نجات جهان اسلام ،مذهب تشیع ،گرفتاران و ملتمسین  دعا و عاقبت به خیری خویش دعا کردیم و.

پس از چند روز زیارت و وقوع حاشیه هایی که البته در قسمت سومِ گزارش قید خواهد شد ، در سحرگاه روز جمعه 5 دی ماه92 به سوی مرزِ مهران رهسپار شدیم و از آنجا هم به تهران و موطن خویش باز گشتیم


بسم الله الرحمن الرحیم

 

سفر عشق ( سفرنامه زیارت اربعین امام حسین )

 

قسمت اول     :     دعوت دلدار

 

 

این روزها همه سخنم این است حسین جان                                         این اربعین به کربلا می بری مرا

باز در آستانه اربعین شدیم و شور و حرارت زیارت سالار شهیدان در دل و جانم افتاد سابقاً براین نظر بودم که باید زیارت را در خلوت و کربلا را در راحتی طواف کرد .اما وقتی اربعین حسینی و اجتماع پرشکوه شیعیان را در کربلا دیدم ، هیئت و عظمت اجتماع هواخواهان حسینی را مشاهده نمودم ، نتوانستم خود را از حضور در این فیض محروم سازم و هر کس دیگری هم به جای من بود از خود بی خود می شد و دل به کاروان زائران اربعین حسین می سپارد .

این بود که با عده ای از دوستان تصمیم گرفتیم عازم عتبات عالیات شویم ،اقدام به دریافت مجوز خروج و ویزا از کشور عراق کردیم ، بماند که خروج ما با سختیهای زیادی همراه شد و تا آستانه ناامیدی پیش رفت ، اما لطف و اجازه زیارت نصیب شد .

به همراه دوازده نفر از دوستان دیگر که هریک به صنف و شغلی دیگر بودند هم سفر شدیم .بلیط هواپیما به قیمت گزاف ( یعنی 30 درصد بالاتر از قیمت مصوب ) تهیه شد ، مقصد فرودگاه بغداد بود ، هواپیما هم در کمال تعجب تاخیر نداشت .

ما از آنجا که بدلایلی موفق به اخذ ویزا و جواز ورود به کشور عراق نشده بودیم در همان فرودگاه بغداد ویزا را ده دلار گران تر تهیه کردیم ، ظاهراً این سنت است که در شرایط خاص و ویژه هرکس به هر شکل ممکن اقدام به سرکیسه کردن دیگران می کند ، ایران و عراق هم ندارد و فرقی در موضوع ویزا و دلار و سکه و روغن و . هم نیست .

آنچه جالب بود ، بی حساب و کتاب بودن کارها و نبودن بازرسی ها بود ، آنها 50 دلار بابت ویزا دریافت نمودند اما نه صندوقی و نه بانکی و تنها مامور پلیس مُهری بر پاسپورت زد و پول را در جیبش گذاشت، فرودگاه پایتخت و این بی در و پیکری جالب است .

بدون معطلی جانب کاظمین را گرفتیم پس از ورود به شهر آنچه در وصف میهمان نوازی اهل آنجا شنیده بودیم درست یافتیم ،آنها جمع مارا دعوت نمودند و در حسینیه ای اسکان دادند.صبح زود پیش از اذان صبح پیاده با عشق و ارادت به سوی حرم روانه شدیم و نماز جماعت صبح را در حرم شریف امام جواد و امام موسی کاظم بجا آوردیم ،تا عصر علاوه برچرخ در شهر و بازار دو بار توفیق حرم رفتن یافتیم ، مجددا شب را در کاظمین بیتوته کردیم ،پس از صبح روز بعد به سمت سامرا رهسپار شدیم خبرهایی مبنی بر بمب گذاری ، در جمع دوستان ما قَدری ایجاد نگرانی کرد، اما بی توجه به این مطالب و دلهره ها به سوی حرم عُشاق ( حرم امام هادی و امام عسگری ) عازم شدیم ، آنچه در بین راه بسیار جلب توجه می کرد وجود پاسگاه ها و ایست و بازرسی های فراوان در جاده بود ، به گونه ای که چهره شهرها و جاده ها و کلاً کشور عراق را به پادگان نظامی بزرگ تغییرداده بود ، انگار که حالت جنگی بود - که البته بود - جنگی تمام عیار با جبهه تکفیری ها ، بقایای منحوس صدام ، دنباله های القاعده و تفاله های وهابیت ، چنین که نمی توانست و نمی خواست بین شیعه و سنی وحدتی برقرار باشد،آن خود برتر بینان که چشم دیدن شیعه و بارگاه نورانی ائمه شیعه را نداشتند ، لذا رو به جنگی تمام عیار آورده بودند، اما باید گفت هرچند که این آرایش نظامی سنگین برای برقراری امنیت لازم و ضروری بود ،اما به نظر خیلی جدی نبودند ، چرا که با وجود امکانات نظامی و تجهیزات لجستیک وحضور انبوه نیروها پس از سالها هنوز هم نتوانسته بودند ریشه تروریست را در هم بشکنند ، و او هر از چندگاهی جولان می داد ،نمونه آن در همان شب تکرار شد ، با تیراندازی تک تیراندازان وهابی به سمت زائران در جاده سامرا عده ای شهید و مجروح شدند ، جالب آنجا بود که ارتش و پلیس به زائران توصیه می کردند قبل از غروب آفتاب برگردند و تردد شبانه در جاده نداشته باشند ،این حرف یعنی پذیرش اقتدار شبانه دشمن ،این یعنی ضعف دولت و نظامیان آنهم با وجود دولت مرکزی و این همه امکانات مالی و نظامی و . این جاست که می گوئیم خیلی جدی نبودند،این عدم جدیت را حتی می شد از رفتارشان فهمید ، سیگارهای لای انگشت یا میان دولب و اشتغال مدام به خوردن مؤید این معنا بود ، والبته در اینجا می توان تشابهی به پلیس و ناجا در ایران داد ، شکر خدا در ایران ناامنی تروریستی نیست - نه اینکه نبود ، بود اما با همت غیور مردان و سلحشوران سپاهی و ارتشی و بسیجی و سربازان گمنام  رفع شد - اما همچنان ناامنی اجتماعی هرچند کم وجود دارد ، در تهران روزانه ده ها نفر مورد دستبرد سارقان قرارمی گیرند ،کیف قاپی ، خِفت گیری ، زورگیری و شکست حرز ، جدای از ی های فراوان ، اما با این حال پلیس و قاضی آرام است ، همان طور که نظامیان عراق آرامش دارند ، چرا که این دغدغه و درد باید آرامش را از سرباز و مامور و مسئول در حال خدمت بگیرد و خواب را بر او حرام نماید .

بگذریم !!! در مسیر حرکت چیز دیگری که جلب توجه می کرد تابلوهای تبلیغاتی سیگار بود ، ظاهراً با ارزش ترین کالای قابل تبلیغ در اینجا سیگار است ،تعداد تابلوهای کاشته شده در دو سوی جاده حتی بیش از درختان کنار جاده بود و جای خالی تابلوهای راهنمایی و رانندگی را پر کرده بود ، انواع سیگار با مارکهای مختلف آذین جاده ها و ورودی شهرها و حتی مغازه ها شده بود و این تبلیغات مسموم توانسته بود همه را مبتلا کند،پیر وجوان ،پلیس و ارتشی همه و همه حلقه های دود از دهانشان خارج میشد و سیگاری که ظاهرا بارزترین مشخصه مردی در اینجا بود لای دو انگشتشان جا داده بودند ، اما خوبی کار آنجا بود که هنوز نشان عادت به این کار زشت نکرده بودند ، هنوز دختران جوان حیاء می کردند که مو پریشان کنند و با تقلید از بازیگران هالیوود،دود سیگار هوا کنند و با این عمل پز روشنفکری و مدرن بودن بدهند .

هرچه به سامرا نزدیک تر می شدیم ، انبوه نیروهای نظامی بیشتر می شد انگار نصف مردم عراق نظامی بودند و نیم دیگر هم راننده  ، به محدوده حرم رسیدیم ، از گیت های بازرسی گذشتیم ، وارد حرم شدیم،حرمی که از جنایت خناسان و دیوصفتان غبار غربت گرفته بود و هنوز رنجور و چهره اش شکسته بود، حتی پس از سالها از جنایت وهابی ها و تخریب حرم شریف سامراء که مناره و گنبد و ضریح و سرداب و حتی صحن ها را ویران ساخته و علی رغم همه تلاشها برای بازسازی هنوز ویرانه می نمود ، ضریح سامراء تخته چوبی از جنس نؤپان با چند پنجره کوچک فی بود که با داربست مهارش کرده بودند و در درون آن چهار قبر نورانی متعلق به امام هادی ،امام حسن عسگری ، حکیمه خاتون عمه امام زمان و نجمه خاتون مادر امام زمان قرار داشت.

چند جوان کنج حرم روبروی ضریح چوبی مشغول روضه خوانی و گریه بر  مصیبت و غربت اهل بیت بودند، به آنها پیوستیم و با ایشان به نجوا پرداختیم و بر ماتم و مظلومیت امامان شیعه اشک ریختیم ، سپس به سرداب واقع در زیر زمین محل غیبت امام زمان رفتیم، راهرو باریک و عطر آگینی بود که حاکی از آخرین حضور رسمی امام عصر بود و از آنجا زندگی مخفی آغاز شد تا چهره مبارکش از چنگ اندازی گرگان زمانه در امان بماند، و هرچه زمان بیشتر می گذرد ما بیشتر پی به فلسفه غیبت می بریم ، وقتی قبر و بارگاه امام شهید و یادبود بزرگان شیعه که در همه اقوام و ملل محترم است اینگونه دستخوش کینه و بغض قرار می گیرد ، چگونه نفس و جان امام و وجود شریفش برای آنان که از فرهنگ انسانی و اسلامی به دور بودند قابل تحمل می باشد.

اما در کنار آنهمه ویرانی و خرابی و بغض انباشته ی از آن وقتی شنیدیم قرار است به کوری چشم دژخیمان و بدخواهان ، بزرگترین ضریح و گنبد و صحن در میان حرم های اهل بیت را برای سامرا ( حرم امامین عسگریین ) بسازند ، بهجت و سرور وجودمان را فراگرفت تا کور شود هر آنکس که نتواند ببیند . و وقتی شنیدیم که از هزینه ساخت تا طراحی حرم و ضریح و حتی کارگران و مهندسان همه ایرانی اند به وجد آمدیم و این افتخاری است برای ما که عشق و شور و ارادتمان در میان اهل ایمان و اهل کفر چنین عیان است .

پس از زیارت و صرف نهار بر سر خان نعمت اهل بیت از سامرا خارج شده و به سمت کاظمین برگشتیم ، شب را در همان حسینیه در کاظمین بیتوته کردیم.

این اولین باری بود که سه شب را در کاظمین می ماندیم واین حضور لذت بخش را تجربه می کردیم.

پس از وداع و خداحافظی با مضجع شریف امام جواد و امام کاظم مستقیم راهی کوفه شدیم ، کوفه شهر هزار رنگ خاطرات تلخ اهل بیت، شهر نامهربانی ها و نامردی ها ، عافیت طلبان و نان به نرخ روز خواران تاریخ، شهری که اهالی اش همیشه از تاریخ جا می ماندند و بواسطه سنگینی خوابشان دیر بیدار می شدند، به خاطر سنگینی گوششان حقایق را با تاخیر دریافت می کردند و حقیقت را چه دیر میفهمیدند آنان که اطاعت و همراهی با انسان کامل ( علی و حسن و حسین ) جا ماندند و وقتی که خواستند جبران کنند به حماقت دیگری مبتلا شدند، مردمی که امامان خود را تنها گذاشتند و نهایتا فروختند ، حسین را دعوت کردند و در مقابلش ایستادند و بعد به خون خواهی اش شمشیر کشیدند و خون خویش را نیز تباه ساختند و ده ها تکرار غلط بی حاصل دیگر .

به محض ورود به کوفه و انجام اعمال مسجد سهله مورد استقبال اهالی کوفه قرار گرفتیم و تقاضایِ مُشَ رَف شدن به منزلشان را می نمودند ، آقای جوانی با اصرار خواهش می کرد میهمانشان باشیم، آقای مسن دیگری ما را برای استراحت دعوت کرد، کودکی خردسال مودبانه از ما می خواست و اصرار می کرد تا برای استراحت و خواب میهمانشان شویم ، وقتی آن کودک را در آن ساعت شب و اصرارش را دیدم گمان کردم که والدینش یا کهنسال و یا ناتوانند که کودک خود را برای جذب میهمان به دل شب سپرده اند .

این ادب و ارادت به زوار سالار شهیدان چیزی بود که در جای جای عراق دیده می شد در کاظمین، نجف ، کربلا و دیگر بلاد آن دیار .

برای انجام اعمال داخل مسجد کوفه شدیم و از عظمت مقام و منلت و جایگاه و پیشینه مسجد کوفه مبهوت شدیم و سر تعظیم فرود آوردیم .

مسجد کوفه یعنی محل عبادت علی ، نماز شب و مناجاتش ، حضورش در جای جای مسجد حس می شد ، یکی محل ضربت خوردن و محراب شهادتش ، محراب دیگر محل نمازهای نافله ی شبش بود ، وسط حیاط            جای بود به نام دکه القضا یعنی سکوی قضاوت مولا علی (ع) ، بیت الطشت و . .

مسجد کوفه محل عبادت صالحان و عابدان الهی بوده و همگان از آدم تا خاتم در آنجا به اوج ارتباط  و عشق بازی با خدا رسیده اند، توبه آدم آنجا به بار نشست ، ابراهیم در آنجا به اوج عبودیت رسید، خاتم از عرش و معراج در آنجا به زمین فرود آمد و اجلال نزول فرمود ، خضر در پرتو آن مسجد جاودانه و جبرئیل پیش رو ملائکه الله در تشرف به آنجا بود و جایگاه امام صادق (ع) و . . . از دیگر مقامات و جایگاه های حاضر در مسجد بود و برای هر مقامی نمازی بود و دعایی ، در روایتی دیدم که نوشته بود ، چهار قصر از قصرهای بهشتی در دنیا واقع شده اند :  مسجدالحرام مسجد النبی  مسجد الاقصی و مسجد کوفه ، در آنجا نماز کامل است ، نمازش هزار برابر دیگر نمازها ارزش و ثواب دارد و صدقه دادن در آن همچنین ، آنقدر در وصف و کمال کوفه  و بخصوص مسجدش گفته اند و نوشته اند که به ذهنمان خطور کرد که ای کاش در کوفه ساکن می شدیم ، یا لاقل خانه ای در آن می داشتیم  بخصوص وقتی که میشنوی آخر امان نزدیک است و وعده دیدار یار و ظهورش آشکار است  و قرار است آن عزیز سفر کرده بیاید و در مسجدی که سهله می نامندش  اقامت کند و در مسجد کوفه حکومت نماید .

هانی بن عروه یار و صحابی وفادار علی و حسن و حسین ، مختار ثقفی و میثم تمار از اماکن مقدس کوفه بودند که توفیق زیارتش را یافتیم ، کمی آنطرف تر منزل منسوب به علی(ع) بود، آباد و پر از زوار و در کنارش ویرانه ای بود که می گفتند روزی کاخ و دار الخلافه کوفه بوده ، اما اکنون به تلی از خاک بدل شده بود تا عبرت تاریخ گردد ، شب گردی در کوچه های کوفه چه لذت بخش بود و چه حزن آور ، لذت بخش از آن جهت خاکش قدمگاه مولایمان علی است و حزن آور است چون یادآور غم غربت سردار تنها کوفه پدر و پسر – و تنهایی و سرگردانی سفیر حسین مسلم و از همه غم انگیزتر کوچه گردانی و نمایش نوامیس اهل بیت پس از واقعه کربلا .

هرچند عبرت گیران کمند. صبح روز بعد با غسل زیارت ،ادب و ذکر و متانت به پیشگاه و پابوس مولای متقیان رهسپار نجف و حرم امن امام علی(ع) شدیم ، علی رغم مسافت اندک بین کوفه و نجف ، زمان زیادی طول کشید تا مفتخر حضور در محضرش شدیم،چرا که سیل عبور زائران اربعین حسینی همه چیز را و از جمله ترافیک و عبور و مرور را تحت الشعاع خویش  قرار داده بود . از صبح تا عصر  را در حرم امیر مومنان همراه با توسل و مناجات و زیارتنامه و نهایتا نماز جماعت ظهر و عصر سر کردیم و خود را متبرک  به نور وجودش نمودیم ، در شعاع وجود حضرت از غرفه (اتاق) 1 تا40 مدفن علمای بزرگی همچون شیخ انصاری خراسانی و . . . قرار داشت و در فاصله دورتری قبرستان عظیمی به نام وادی السلام برگرفته از نام بهشت برزخی اهل ایمان قرار داشت ، آنجا آرامگاه مردم عادی و بزرگان دین و  عارفانی همچون استاد حاج  علی آقای قاضی طباطبایی و مبارزانی چون رئیس علی دلواری بزرگ مدافع وطن و حتی پیامبرانی همچون هود و صالح (علیهما و علی نبی نا السلام) در آن آرمیده بودند و ساکنانش سی آرام بخش و بدور از هیاهو داشتند ، تنها هیجان و سر و صدای حاکم بر قبرستان وادی السلام رفتارهای بازدیدکنندگان و زائران آنجا و گاها صوت بلند گوها بود که آرامش آنجا را به هم می زد. پس از زیارت به کوفه بازگشتیم ، شب را در همان مکان بیتوته نمودیم، صبح اول وقت روز 29 آذر و 17 صفر عزم سفر کردیم . اما آنقدر در وصف کمال و جایگاه نماز مسجد کوفه مست بودیم که علی رغم تاکید همراهان ، دلمان نیامد از اقامه نماز صبح در مسجد کوفه بگذریم .

از میزبان مهربان خداحافظی کردیم ، پیش از خداحافظی حکایت جالب و قابل تاملی پیش آمد که در اینجا نقل می کنم : در کاروان ما پیر مردی حدودا هشتاد ساله ، قد بلند ، خوش سیما ، خوش ذوق و خوش سفر به نام آقای هاشمی حضور داشت ، که علی رغم کهولت سن و ضعف جسمی به اصرار با دیگران همراه شده بود، صاحب خانه که سالها پیش پدرش را از دست داده بود به احترام و اوج ارادت و علاقه به زائر امام حسین (ع) عصای پدر خویش را که تنها یادگارش از او بود به آقای هاشمی اهدا نمود. اینجا بود که فهمیدیم زائر سید الشهداء در نگاه اهل عراق آنقدر مقدس و محترم است که باید برای جلب توجه و رضایتش به هر کاری دست داد و از هر علاقه ای دست کشید.


بسم رب الشهدا و الصدیقین

 

خبر شهادت سردار سرافراز قاسم سلیمانی در بامداد روز جمعه ناگوارترین خبر منتشر شده در طول سالیان اخیر بود ، سنگینی این خبر چنان بود که معادلی برای آن نمی توان تصور کرد و شاید از بعد از ارتحال امام راحل خبر مرگ کسی اینچنین برای جامعه دور از انتظار و سخت نبوده است .

اما هر چه بود تقدیر الهی بود و چون نامش شهادت و کشته شدن در راه خداست مبارک و شیرین است و از همه خوش آیندتر برای خود شهید حاج قاسم بود ، شهادت یک آرزوی دیرین و دروازه سعادت برای آن عزیز بود ، روحش شاد و راهش پایدار باد.

 اما از نگاه اجتماعی و ی و بین المللی نگاه دیگری باید انداخت که نکاتی به تفکیک و شمارش شرح می گردد:

1- عامل شهادت سردار سلیمانی هر فرد و به دستور هر کسی باشد ، بطور مستقیم هیئت حاکمه و یا رژیم مستبد ایالات متحده آمریکاست ، اینکه ما عاملان این ترور را خلاصه به چند فرد نظامی و یا ترامپ کنیم ،بی شک یک فریب افکار عمومی است ، ترامپ تنها نمایندگی ی رژیم سفاک آمریکا را بر عهده دارد و همه عناصر دخیل در حاکمیت آمریکا موافق ترور بوده و هستند ، چرا که سالها پیش با مشارکت همه عناصر ی از جمله مجلس نمایندگان آن دولت رای به تروریسم بودن سپاه و شخص قاسم سلیمانی داده بودند و اکنون تنها تفاوت بین ترامپ ومنتقدانش اولا دعوای انتخاباتی و دوما اختلاف بر سر هزینه این کار برای آمریکاست ، و الا به طور اجماع ، راضی از این عمل بوده و هستند ، پس مقصر اصلی کل حاکمیت امریکاست و مقابله و تلافی باید با این نگاهِ مقصر پنداری جریانِ حاکم بر آمریکا و همدستان او یعنی اسرائیل باشد.

2- قاسم سلیمانی تنها یک نظامی و یا سردار مسئول نبود و نمی توان ارزشگذاری او را در حد درجه اش برآورد کرد ، او در طول دو دهه گذشته به نماد قدرت و اقتدار ایران در منطقه و بلکه جهان تبدیل شده است و از جایگاه یک قهرمان به مقام ابر قهرمان صعود کرده بود ، بنابراین اقدام تلافی جویانه از چند جهت حائز اهمیت است.

الف- اینکه یک ژنرال از آنها را ساقط کنیم یا تجهیزاتی را منهدم کنیم کفایت نمی کند ، به نظر باید آنچه که نمادِ قدرت و اقتدار آمریکاست ، مثلا ناو هواپیمابر او و یا کل ناوگان نظامی مستقرش در منطقه خلیج فارس و یا خروج کامل او از منطقه و یا انهدام رژیم صهیونیزم ، تا به عنوان نماد اقتدار و قدرتش در منطقه در هم شکسته شود ، اینگونه یک هم آوردی و معادل سازی در تلاقی معنا می شود .

ب- آمریکا همواره از واکنش ایران به اقدامات کارانه و خصمانه بیم و هراس داشته است و اکنون که دست به این اقدام جنون آمیز زده ، اگر در سطح خودش مورد تلافی قرار نگیرد ، یقینا جرات ورزی بیشتری به خرج داده و رفتارهای خصمانه تری را در آینده رقم خواهد زد.

ج- حاج قاسم الگوی مبارزان و مجاهدان اسلام در جبهه های مقاومت و ایران بود ، لذا برای جلوگیری از ایجاد یاس و به منظور دمیدن روح و خون تازه در رگهای جریان مقاومت ، باید این مقابله به مثل و تلافی در سطح قابل قبول و اثر گذاری باشد.

3- در طول تاریخ معاصر و پیش از آن ، نام آوران زیادی زیسته اند که نفر اول قدرت و یا ثروت و علم و . بوده اند ، اما اندک شمار از ایشان با نام نیک به فرجام عمل رسیده اند، بی شک هنر بزرگ در این است که اگر قرار است کسی صاحب تاج و تخت و حکمرانی باشد ، نمونه داوود و سیلمان نبی باشی و نه فرعون و نمرود ، و در دوره معاصر امام راحل در مقابل امثال رضا خان و صدام و . ، اگر قرار است نام دانشمندی را یدک بکشیم بهتر است مثال شهید تهرانی مقدم و کاظمی آشتیانی باشیم ، تا بد نامان و کیسه دارانِ وادی علم ، اگر قرار است یک نشان دار نظامی باشیم ، مصداق قاسم سلیمانی باید بود نه ژنرال های بد نام اسرائیلی و آمریکایی که مفتخر به کشتن بیگناهان در نقطه نقطه عالم هستند .

اینکه فردی در عین نظامی گری آنهم در پنهان ترین بخش نظامی کشور ؛ یعنی سپاه قدس (نیروی برون مرزی) یعنی بدون امکان گزارش از اقدامات، اینگونه در عین قدرتمند بودن محبوب می شود ، جای تامل و درس گیری دارد.

از لبنان و فلسطین تا سوریه و عراق و یمن و دیگر نقاطِ خیزش آزادی خواهان ، عاشقانه به قاسم سلیمانی عشق می ورزند ، وقتی خبر شهادت او در رسانه  منتشر شد ، گویا فردی از هر یک از ما مورد هجوم کفتارها و شغالان قرار گرفته است و موجی از غم و غصه جامعه و آحاد آنرا در کرانه جهان اسلام در برگرفته است . و این همه عزت ، ریشه در اخلاص و تلاش مجدانه و مجاهدانه برای رضای خدا و خدمت به خلق خدا دارد . انسانی که در حاشیه قدرتش می توانست هر کاری در منطقه اعم از کسب ثروت و ایجاد قدرت شخصی داشته باشد ، بدون کوچکترین حاشیه و انحرافی ، جانش را در کف دست می گذارد و چون صالحان الهی و عارفان و زاهدان سجاده نشین از درد ظلم و جنایت در حق مظلومان عالم ، تمام شب و روز خود را صرف خدمت برای ایشان می کند.

این همان درس معنوی و انسانی لازم از ماجرای شهادت حاج قاسم سلیمانی است که اگر طالب عزت در دنیا و رستگاری در آخرت هستیم ، خود را خالص برای خدا کنیم و از تلاش و کوشش مستمر باز نمانیم و مجدانه در حیطه توان و ماموریت خود کوشا باشیم .

4- اگر شاهنامه را خوانده باشید خواهید دید که فردوسی شخصیتی به نام رستم وسپس سهراب و . را به عنوان حماسه سازان و افتخار آفرینان ایران نام می برد ، آنچه دستمایه جناب فردوسی است ، روح سلحشوری و پاسبانی از مرز و بوم ایران زمین در وجود این پهلوان است . و اگر کسی را در طول تاریخ خواسته باشند به پهلوانی و ایران دوستی و پاسبانی از ناموس ایران مفتخر کنند ، اورا به رستم دستان تشبیه می کنند ، اما قاسم سلیمان ینه فقط حافظ مرز و بوم و نگهبانی ایران از دست قلدران و زور گویان و تروریسم منطقه است ، بلکه پاسبان و حافظ جان و مال اهل جهان اسلام شد و بعلاوه فراتر از مرزهای ایران ، کیلومترها دورتر ، امنیت ایران و ایرانی با جانفشانی و تقدیم خون پاکش برایمان به ارمغان آورد.

در دنیای مادی امروز لذتهای تعریف شده ای از جمله قدرت ، ثروت ، علم و لذت جنسی و وجود دارد و انسان با باور دینی می تواند به انسانی ترین روش از این ابزارها استفاده کند ، در تاریخ افراد قدرتمند زیادی داریم ، از یک طرف سلیمان و داوود نبی به عنوان حاکمان صالح و طرف دیگر نمرود وفرعون به عنوان حاکمان مستبد دو مدل از استفاده از قدرت و حکمرانی را بروز داده اند و این سیره دوگانه تا به امروز ادامه دارد ، افرادی در جهان و منطقه صاحب نفوذ و قدرت هستند که محبوبیتی معادل یک دهم جایگاه نفوذ و محبوبیت سردار سلیمانی را نداشته و ندارند ، اما متاسفانه نتوانسته اند از حاشیه آن قدرت و نفوذ و محبوبیت در امان بمانند و تاج و تخت و آلاف و الوفی به هم زده اند و تا توانسته اند منافع شخصی ایجاد کرده اند ، اما حاج قاسم ، چنان خالصانه و بدون هیچ چشم داشتی به ایفای نقش می پردازد ، و نه تنها ذره ای بهره برداری شخصی نداشت بلکه همه عمر خویش را از جوانی تا به امروز برای امنیت مردم ایران و منطقه خرج کرده است ، عظمت حاج قاسم چنان هویدا و غیر قابل انکار است که شهادت او هم در حد یک دولت قدرتمند موجب تحکیم رابطه گروههای ی در عراق و ایران گردید.

اثر بخشی شهادت حاج قاسم در جامعه چنان بود که پیوند ارزشی محکمی بین مردم و آحاد جامعه با باورهای دینی و انقلابی برقرار گردید.

اینجاست که می توان شهادت او معجزه تعبیر کرد .

او یک نظامی بود و در هیچ کجای دنیا نظامی ها محبوب نمی شوند ، چون رفتار سازمانی آنها موجب فاصله با جامعه می شود، ذات کار یک کار نظامی جنگ و خون و خشونت است و این افعال به شدت موجب تاریکی روح می گردد و صاحب روح تاریک ، جاذبه مردمی ندارد ، برخلاف علما و اهل عرفان که بخاطر زهد و وارستگی سرشار از جاذبه می شوند ، حاج قاسم یک هنرمند تمام عیار بود که این دو عنصر به ظاهر متضاد را با هم جمع کرده بود ، او در میدان جنگ چون یک شیر غرنده و جنگجوی خوفناک است که زهره از هر دشمن قداری می ترکاند و از طرفی چون یک عارف زاهد دارای روح لطیف گشته بود ، بنابراین اگر طالب عزت هستیم ، مدل زیست ایشان می تواند یک معیار و ملاک برای ما باشد .

 

 

والعاقبه للمتقین

علی اشرف تیموری تبار


علیرضا داوود نژاد فیلم ساز معروف و کارگردان خوش نام سینما ، که بیش از 4 دهه در این عرصه فعال می باشد . او دارای یک خانواده کاملأ هنری و سینمایی است ؛ مادر بازیگر ، دختر و پسر و حتی برادر ، همه فعال در عرصه بازیگری و سینما می باشند . متولد 1332 و هم ماه نگارنده در تولد ، یعنی اردیبهشت ماه می باشد. او از سال 1351 یعنی در حالی که 19 سال داشت فعالیت هنری و رسمی و موثر خود را آغاز کرد و با نوشتن فیلم عطش در سال 1351 رسما خود را به سینما معرفی کرد و پس از نوشتن چند فیلم نامه ، اولین اثر هنری و حرفه اش را در سال 1354 به نام نازنین خلق نمود .

جمعأ 21 فیلم را کارگردانی نموده و 16 فیلمنامه دیگر در سوابق هنری او ثبت گردیده است .

اینجانب بواسطه فیلم فِراری و توفیق نقد وبررسی آن با جناب داوود نژاد آشنا شدم ، پس از نقد فیلم فِراری و محتوای پر از دغدغه آن نسبت به فیلمساز کنجکاو شدم و برای بررسی محتوایی بهتر و تفسیر و تبیینِ موثر، به سراغ آثار پیشین داوود نژاد رفتم ، تولیدات او را تا اولین اثرش ، یعنی نازنین تا سال 54 تعقیب نمودم، و روحیات ثابت و دغدغه های ریشه دار او در فیلم فِراری را ،در نازنین هم مشاهده کردم ، لذا تصمیم گرفتم تمامی تولیدات او را عمیق تر و دقیق تر ببینم و نقد و تحلیل نمایم.

نوشتار حاضر به بررسی فیلم نازنین ، با بازیگری خانم گوگوش و چنگیز وثوقی ، اولین فیلم داوود نژاد و در عنفوان جوانی یعنی 22 سالگی می پردازد.

طرح کلی فیلم به غصه دختری یتیم ، نیِّر با سرپرستی عمه اش عفت می پردازد که باردار می شود و به ناچار به تهران فرار می کند و ماجراهایی که در سر راهشان قرار می گیرد ، ابتدا به اصرار مرتضی همسر نیّر ، بنای سِقط جنین را دارند ، اما با بروزِ جریاناتی و البته اصرار و علاقه خاصِ نیّر ، کودک را نگاه می دارند و گسترش عائله می دهند.

آنچه در سکانس های ابتدایی فیلم نمود دارد ، خبر از حسرت و عقده ی نداشتن است ؛ نیّر و عمه اش عفت ، به واسطه فضای حاکمِ سنتی آن روز ، در حسرتِ شوهر و چشم انتظارِ خواستگار و نهایتا بهبودِ شرایط و فرزنددار شدن و مادری هستند ، این حسرت تا سکانس پایانی در کل روندِ داستان روی پرده نمایش حضور دارد .

هر چند در کنار این حسرت ، حسرت های دیگری ، از جمله حسرت نداشتن فرزندی صالح در فریادهای پدر مرتضی نمایان است ، مادر مرتضی در حسرت داشتن خانه آرام و رابطه خوب پدر و فرزند می سوزد ، یا شیر خان که در حسرت نداشتن یک همدم و یک شریک زندگی به عفت بدریخت و بداخلاق پناه برده است.

آنچه نیّر را مشتاق رابطه می کند ، حسرتِ داشتن فرزند است ، این حسرت آنچنان در وجود نیّر عمیق است که مدتها با قرار دادن بالش در زیر لباسش ، ادای نو عروسان باردار را در می آورد و حتی بارها بخاطر این رفتارش ، مورد شماتت عمه اش عفت قرار می گیرد.

و نهایتا عفت ، که بخاطر نداشتن قیافه و اخلاق و حتی خانواده، از فرصت ازدواج ، محروم و در حسرت آن می سوزد .

آنچه در فیلم های داوود نژاد مشترک است ، ریشه گرفتن و شکل گیری داستان در یک شهرستانِ محروم و اوج گرفتن آن و حل و ادامه ماجرا در تهران می باشد.

سوژه تکراری فرارِ دخترانِ ساده شهرستانی با عناوین مختلف و تعقیب آرزوهایشان در تهران در بسیاری از آثار داوودنژاد مشهود است ، و به نظر ایشان ظرفیت فرهنگی و فنی برای ادامه کار در محل شروع نمیبیند و یحتمل علاقه ی خاصی به گِره زدنِ سوژه ها و غصه ها به پایتخت دارد . در واقع تهران را محل تخلیه بارِ اصلی فیلم نامه یا حتی ویترین و جلوه اصلی فیلم خود می نماید . هر چند باید به صراحت بیان نمود که این سوژه پر تکرار (آغاز فیلم به صورت سرد در شهرستان و اوج گیری آن در تهران ) موضوعی است که کمتر فیلمسازی از ظرفیت آن چشم پوشی نموده است .

داستان فرار یا هجرت یک شهرستانی ساده به تهران ( البته جناب داوود نژاد بیشتر روی جنسیت مونث مانور می دهد ) با دیالوگ های ساده ی خود و تعقیب آرزوهایش به هر کجا و نا کجا آباد ، روایت ثابت جامعه ن ایرانی است ، آرزو هایی که گاها برای دستیابی به آن حتی یک برنامه مدون و اندیشه ی خردورز ، طرح نگردیده است و البته باید اعتراف کرد که حقیقت اجتماعی جامعه ما نیز جز این نیست ، و نهایتا نیز خود را به دست سرنوشت می سپارد ، هر چند در رویای مادر شدن و داشتن فرزند می باشد ، اما تسلیم روزگار است و نداشتن یک حامی و پشتیبان و یا همان خانواده پاشنه آشیل اوست و به شدت در معرض آسیب قرارش می دهد.

داوود نژاد از ابتدا دغدغه خوبی را در جا انداختن اهمیت خانواده و توجه دادن به آثار شوم و عوارض بد اجتماعی مشکل دار بودن خانواده به خرج داده است و این نکته از خصوصیات خوب این فیلم و برخی آثار دیگر این کارگردان است .

شاید اگر نیّر در یک خانواده نرمال و تحت سر پرستی والدینی بی تنش و غیر عُقده ای بزرگ می شد ، مسیر بهتری را طی می کرد و اینگونه در طوفان حوادث و مصائب گرفتار نمی شد .

این فیلم در نگاه اول اجتماعی و خانوادگی است ، اما ساختار کلی آن سرشار از اعتراض به جامعه و مدیریت ناهنجار آن است ، که به نمونه هایی از این دست اعتراضات و شورشهای هنری داوود نژاد به اوضاع بد جامعه آنروز اشاره می گردد.

1. رها بودن فرهنگ جامعه و نبود نظامِ تربیتی ، از جمله شیوه زندگی نیّر و عفت و رابطه ، و رفت و آمد گاه و بی گاه با شیر خان .

2. گسست نسل ها ، حتی در جامعه سنتی آنروز ، مانند ؛ نبود رابطه معنادار و هنجار مابین نیّر و عفت ، مرتضی با والدینش .

3. ناهنجاری عمیق خانوادگی که علاوه بر نیّر و عفت ، مرتضی و والدینش شامل ؛ دوست مرتضی یعنی کاظم وهمسرش هم می شود .

4. بی تعهدی و مسئولیت ناپذیری در جامعه ؛ عدم قبول مسئولیت متعهدانه عفت در حمایت از نیّر (برادرزاده اش) ، عدم پایبندی مرتضی به تعهد سربازی و فرار به هر بهانه ی واهی ، عدم پذیرش مسئولیت ایجاد فرزند تحت رابطه نا مشروع توسط مرتضی .

5. دوره طولانی مدت سربازی مرتضی و عدم توان ایجاد دلگرمی برای سربازان و وضع جرائم سنگین برای مرتضی ، شاید انعکاس بی عدالتی حاکمیت باشد ، هر چند بعید است که داوود نژاد قصد انعکاس چنین منظوری را داشته باشد و احتمالا دوره طولانی سربازی مرتضی ، بیشتر به خاطر جذابیت موضوع و القاء بی انضباطی شخص مرتضی طرح گردیده است.

کارگردان روند سرشار از بی تعهدی داستان را با یک تلنگر تلخ ( مرگ کاظم ) اصلاح می کند ، مرتضی که با هوس رانی ، عامل ایجاد فرزند ناخواسته شده بود ، از روی بی تعهدی اصرار دارد تا او را سقط کند ، اما تحت تأثیر مرگ ناگوارِ کاظم ، تغییر رویه داده و تصمیم می گیرد تا فرزند را حفظ کند و نهایتا پایبند خانواده می ماند .

تلنگری اثرگذار ، تلخ و پرهزینه به لحاظ عاطفی ، که در بسیاری از آثار ایشان و دیگر فیلم سازان مورد استفاده قرار می گیرد .

مشکل بزرگ به اعتقاد اینجانب ندیدن و نبودن خداست در زندگی که باعث این همه مشکل گردیده است ، مشکل افسار گسیختگی جامعه ، بی تعهدی والدین به فرزندان و امانتی که در دستشان است ، بی احترامی فرزندان به والدین ، رابطه نامشروع ، بی مسئولیتی و تمایل به سقط جنین ، اعتیاد ، فرار از سربازی و حتی احساس بی پناهی و بی کسی که نیّر و عفت و شیر خان و بقیه دارند . اگر باور به خالق و دستِ حمایت گر او در دل و ذهن ما

 

 حاکم باشد ، بلاشک بخش اعظم این مصائب ، حل و فصل خواهد شد .

آقای داوود نژاد داستانش را در میانِ احتمالات و گزینه های مختلف ، الحق و الانصاف با بهترین احتمال و گزینه ختم می کند .

هر چند پرهزینه ، اما ختم به خیر میکند ، مرگ کاظم و بی خانمانی همسرش هزینه کمی نبود ، اما خرج عاقبت به خیری و استحکام زندگی نیّر و مرتضی شد .

نکته مهم دیگری که باید به آن اشاره کرد ، نگاه غیر مبتذل داوودنژاد و عدم استفاده از فحشا در این فیلم است .

این فیلم در اوج فیلم فارسی ساخته شده است ، اما خوشبختانه از رقص و برهنگی و ابتذال رایج خبری نیست .

و اگر کسی سال ساخت آنرا نداند گمان میکند که در سالهای آغازین انقلاب ساخته شده است .

در پایان باید اشاره کرد که ابهامات زیادی در فیلم وجود دارد ، که البته با احتساب تجربه اولِ کارگردان ، قابل اغماض است .

اینکه پدر و مادر نیّر چه بلایی سرشان آمد ؟ اینکه سربازی مرتضی به فرجامی میرسد یا نه ؟ و . از ابهامات این فیلم است .

باید گفت داودنژاد با تجربه چند دهه فیلم سازی در حل این مشکل همچنان ناتوان است ، به عنوان مثال ؛ بازجوئی ها گاه و بیگاه و دستگیر افرادی در داستانِ فیلمِ فِراری ، نمونه بارز آن است ، در صورتیکه هرگز نقش و تاثیری و فرجامی در فیلم نداشت و در ذهنِ مخاطب ، دلیل و غایتِ جانمایی آن در فیلم بی جواب ماند .


قدغن دومین کار حرفه ای داودنژاد ، فیلمی که بخاطر مصادف شدن با دوران مبارزات انقلاب و پیروزی انقلاب اسلامی هرگز فرصت اکران و نمایش نیافت.

نام قدغن هیچ نقش مفهومی و ارتباط محتوایی با فیلم ندارد ، همانطور که در اثر قبلی نیز ( نازنین ) ردپایی از تناسب نام با فیلم نامه پیدا نشد ، و حرفه ای تر آن است که مخاطب فیلم با درک وخوانش نام فیلم ، به یک فهم اجمالی از سوژه فیلم برسد .

اما قصه فیلم عبارت است از رفاقت 3 دوست قدیمی اهل بوشهر با سرنوشت شومِ یکسان ، عبدالله که با پسرش محمد زندگی میکند و بزرگ تر از همه است تحت تأثیر خیانت همسرش که از قضا بسیار دوستش می دارد و به رغم اینکه در گذشته کشتی گیر قهاری بوده به کنج خانه و میگساری خزیده ، دیگری امیر که بی کار و علاف است و در عشق پنهان به مهرو خواهر غلام می سوزد و نفر سوم غلام ، تنها فردِ متأهل این گروه و کارگر ساده در یک آپاراتی و شرکت فیلم سازی است ، اما گرفتار زنی بد زبان و بد خلق و بلند پرواز گردیده و تنها مأمن آنها همان گروه دوستی 3 نفره است که بناچار شبها را به هم نشینی و میگساری و رقص و مردم آزاری می پردازند .

صاحب کار غلام یا مدیر عامل شرکت فیلم سازی با 3 نفر از رفقایش ، زن غلام را هتک حرمت می کنند ، غلام و دوستانش هم اورا می کشند و از طرفی عبدالله ، بواسطه محمد پسرش ، زن سابقش را در شهرنو در حال تن فروشی پیدا می کند و به قتل می رساند و هر سه متواری و به زادگاه خود بوشهر باز می گردند ، آنها به اتفاق به خانه دوستِ مشترکشان که اتفاقا پلیس بود پناه می برند ، ناغافل گرفتار و در درگیری کشته می شوند ، زن غلام در تهران با دو بچه آواره می ماند و تنها خوش بخت شدگان این غصه محمد ، پسر عبدالله و مهرو دختر غلام است که از کشور فرار می کنند و باهم ازدواج می کنند.

اما بررسی و تحلیل فیلم :

فیلم قدغن هر چند هیچ جذابیتی داستانی نداشت ، اما پر بود از جذابیتهای مفهومی .

یکی از جذابیتها ، پر رنگ کردن مراحل لوطی گری و رفاقت های رویایی که شاید نمونه آنرا در جامعه نتوان یافت.

این رفاقت ( دوستی عبدالله ، امیر و غلام) آنچنان عمیق است که با هم دست به قتل می زنند و بخاطر رفیق جان می دهند و شریک جرم قتل می شوند و حتی بخاطر رفیق ، عشقی را در آن می سوزند به یک باره رها و فراموش می کنند .

مدیر عامل شرکت ( با بازی فتحلی اویسی ) ، غلام را برای خدمت در یک بزم شبانه به خانه اش فرا می خواند و غلام نیز همسرش قدسی را برای کمک و انجام کار آشپزخانه با خود به خانه مدیر عامل می برد ، زیبایی قدسی در چشم میهمانانِ مستِ مدیر عامل ، قابل گذشت نیست و با این سوءتفاهم که احتمالأ خود غلام عمدأ قدسی را برای گرم شدنِ بزم شبانه وگرفتن ارتقاء شغلی به منزل ارباب آورده ، نقشه شومی می کشند که غلام را دنبال نخود سیاه و آوردن تریاک فرستاده و سپس حرمت او را لکه دار می کنند.

اما لکه دار شدن ناموس غلام بر 3 رفیق سخت و گران می آید و هر سه دست به قتل مدیر عامل می زنند . هم زمان ، محمد پسر عبدالله خبر می آورد که مادرش که سالها پیش در پی هوس با مردی از خانه گریخته ، اکنون در شهرِ نو به روسپی گری می پردازد و عبدالله ( با بازی داوود رشیدی ) با نظرِ موافقِ محمد پسرش و دو دوست دیگرش ، عشق سابق و همرش را به قتل می رساند و همگی متواری می شوند که ادامه آن شرح خاصی ندارد.

فیلم قدغن عمیقا شرح درد و مشکلات اجتماعی را به تصویر می کشد . هر چند باید گفت زبان این هنرمند تند وگزنده است و بیشترِ تلاشش بر توجه دادن به نیمه خالی لیوان است. این موضوع را می توان در قیاس با آثار سینمایی آنروز مشاهده کرد. فیلم های فارسی آنروز غالبأ تصویر زیبایی از شهرهای شمال و تهران نمایش می دادند ، اما در فیلم قدغن اثری از زیبایی های رامسر و زرق وبرق های شهر تهران نیست و واقعیت عینی تری به نمایش گذاشته می شود و این خبر از ذهن منتقد فیلم ساز می دهد.

و البته باید گفت که داوود نژاد ، استاد نمایش تضادهاست ، عبدالله ، غلام و امیر سه جوان بدبخت که از روی گرفتاری و مشکلاتِ نکبت بار زندگی ، از جمله بیکاری و بد بیاری خانوادگی ،تن به میگساری های شبانه و مردم آزاریهای ناشی از مستی آبجو داده اند ، اما در مقابل از رفاقت و وفاداری به هم در غایت لذت و خوشی هستند، به گونه ای که تماشاگر نیز جذب این دوستی پر از مهر و وفا و مرام می گردد .

کارگردان در فضای تضاد فیلم ، جامعه ای سرشار از هرزگی ونگاه آلود به نمایش می گذرد ، اما در مقابل انعکاس معرفت و نجابت را به تصویر می کشد، امیر در عشق وصال مهرو بی قرار می شود ، اما نگاهش جز پاکی نیست و به محض اطلاع از مهرِ مهرو به محمد (فرزند عبدالله) با نمایش رفتار ایثار گونه به علاقه و عشق خود لجام می زند و برای ازدواج و وصال این دو جوان پیش قدم می گردد.

هر چند در اینجا باید اشاره کرد این فیلم یکی از آثار پر نجابتِ تولید شده در عصر پهلوی است ، داوود نژاد حاضر نیست هیچ صحنه ای از هرزگی و یا هم آغوشی و برهنگی را در قاب دوربین خود انعکاس دهد، حتی آنجا که عبدالله برای دیدن همسر و عشق سابقش به شهرنو ( خانه) می رود ، با وجود ورود به اتاقِ یک که لاجرم باید جلوه تمام عیار هرزگی باشد ، حاضر نیست زنِ آماده پذیرایی را با برهنگی و رفتار هرزگی نشان دهد ،او تنها صحنه آغوش گیری را اختصاص به ابراز محبت خواهر و برادر یا دیدار غلام و همسرش می دهد واز این جهت باید نجابت و حیای این فیلم ساز را تبریک و دست مریزاد گفت ، رفتاری که حتی در دوره فعلی سینما مورد غفلت است و ابزار پول سازی برخی از فیلم ساز ها ست .

یکی از صحنه های اثبات فساد حاکمیتی در فیلم قدغن ، آنجاست که وقتی مدیر عاملِ غلام در غیاب او قصد هتکِ حرمت به زنش را دارد و دو رفیق او مانع می شوند ، مدیر عامل بخاطر نفوذ ی با اعتماد به نفس ، به پلیس زنگ می زند و پلیس هم به جای برخورد با مجرم اصلی ، این دو جوان را به جرم مزاحمت بازداشت می کند و هیچ اقدامی برای حفظ ناموس مردم انجام نمی دهد و حتی توصیه به خویشتنداری هم می کند ، اما وقتی مدیر عامل ، به قهرِ غیرتِ غلام و دوستانش به قتل می رسد ، با فاصله کوتاهی و در کل کشور برای دستگیری آنها اقدام وتلاش می کنند.

از آنجا که داوودنژاد همواره سوژه اصلی خود را موضوعات اجتماعی قرار می دهد و هیچ علاقه ای به سوژه های ی ندارد ، قهرمان سازی خود را معطوف به این امر کرده است ، پرده پایانی فیلم که عبدالله و امیر وغلام در راه رفاقت و مرام می جنگند و در کمند خدعه نارفیقی قرار می گیرند ، یک به یک به عنوان یک قهرمان کشته می شوند ، بخصوص آنجا که عبدالله از روی بالکن به حیات می پرد و انتقام رفقایش را رفیق قدیمی و خائن امروزی می گیرد و خودش هم کشته می شود ، اوج قهرمان سازی فیلم است .


ماه رمضان بهترین فرصت برای ترک رذائل اخلاقی، دوری از آفات زبان و آشتی با خداوند است.

ماه رمضان بهترین فرصت برای ترک رذائل اخلاقی و آشتی با خداوند است. در بین رذائل اخلاقی آفت زبان از بزرگترین خطراتی است که آدمی را تهدید می‌کند و باعث سقوط انسان می‌شود.

حجت الاسلام علی تیموری سخنران و کارشناس مذهبی، در گفت و گویی گفت: انسان برای تبدیل شدن به یک موجود الهی باید آنگونه که سزاوار زیستن است، اخلاق الهی داشته باشد. آدمی برای الهی شدن باید بسیاری از فضائل را در خود نهادینه و در مقابل بسیاری از رذائل و صفات منفی را از خود دور گرداند. یکی از موانع صعود اخلاقی انسان آفت‌های زبانی است؛ زیرا انسان از راه زبان آسیب پذیر است. در گناهان زبان یکی از مواردی که بسیار به چشم می‌آید، غیبت است. غیبت بدین معناست که عیب و نقص کسی را در غیاب او به دیگران فهماند.

تفاوت غیبت و بهتان

وی افزود: در کنار غیبت عنوان دیگری به عنوان بهتان مطرح می‌شود که این دو مقوله با هم تفاوت دارند. بهتان یعنی نسبت دادن عیب و نقص به کسی در حالی که او مبرا از آن است؛ حال چه حضور داشته باشد یا غایب باشد. ولی اگر عیب و نقص در او وجود داشته باشد و ما آن عیب و نقص راه برملا کنیم، این موضوع غیبت محسوب می‌شود. کسی که دچار بهتان شود، شرایط سخت‌تری دارد؛ هم دروغ به فردی بسته شده و هم پشت سر او صحبت شده است.

انواع غیبت

این کارشناس مذهبی در مورد اقسام و انواع غیبت مطرح کرد: غیبت اقسامی دارد؛ گاهی به واسطه گفتار غیبت صورت می‌گیرد و با زبان مطلبی که باعث برملا شدن عیب کسی می‌شود، را بیان می‌کنیم. غیبت گاهی نوشتاری است مثل حضور در شبکه‌های اجتماعی که در آن در مورد فرد یا گروهی مطلبی را مطرح می‌کنند که راضی نیستند. با اشاره و ‍رفتار نیز می‌توان غیبت کرد؛ به عنوان مثال با کنایه صحبت کردن در مورد موضوع و فردی غیبت است.

او گفت: غیبت به معنای بیان عیب و نقص کسی است که نزد مردم معروف نبوده. این عیب و نقص می‌تواند جنبه نفسانی داشته باشد، یعنی ما رذائل اخلاقی فرد را برملا کنیم مثل حسادت، بخل؛ یا اینکه عیب و نقص می‌تواند جسمانی باشد مثلاً اعضاء و جوارح آن فرد دارای ایرادی باشد. گاهی اوقات ممکن است نقص معنوی باشد و فرد اهل انجام دستورات الهی نباشد. بیان نقص‌های مالی نیز از اقسام غیبت حساب می‌شود. خداوند در قرآن برای اینکه زشتی عمل غیبت را برای ما روشن کند مثال‌هایی مطرح کرده است؛ به عنوان مثال غیبت را تشبیه به خوردن گوشت برادر مرده کرده است. این تشبیه به این دلیل است که ما به بزرگی بدی و زشتی عمل خود پی ببریم. همچنین در برخی از روایات غیبت بدتر از معرفی شده است.

این کارشناس مذهبی بیان کرد: اگر بخواهیم یک نمای تصویری به غیبت بدهیم غیبت دارای سه بعد است؛ بعد اول، بعد عملی است به عنوان مثال هر گاه انسان از کسی بدگویی کند این بدگویی به او یک جلوه تاریک و زشت می‌دهد. بعد دیگر، بعد درونی و روانی است. امیرالمومنین (ع) در حدیثی توصیف کردند که پست‌ترین مردم کسی است که غیبت می‌کند و این پستی نشانه پستی حالات و رفتار اوست. بُعد سوم با توجه به منابع دینی بعد معنوی و دینی است که باز هم امام علی (ع) می‌فرمایند: منفور‌ترین مردم نزد خداوند کسی است که غیبت می‌کند. در یک روایت دیگر از پیامبر (ص) نقل شده است که صریحاً می‌فرمایند انسانی که غیبت می‌کند فاقد ایمان قلبی است و پیوند خود با پروردگار را به واسطه غیبت قطع می‌کند. اگر کسی بپرسد بدترین غیبت، چه غیبتی است؟ در جواب باید گفت غیبت از خوبان و صالحان الهی از بدترین مصادیق غیبت است.

حجت الاسلام تیموری افزود: متاسفانه برخی این توجیه را انجام می‌دهند که ما مورد غیبت را در برابر کسی که غیبت او شده مطرح می‌کنیم و این غیبت محسوب نمی‌شود، اما اگر به روایات و کلام بزرگان مراجعه کنیم متوجه می‌شویم اگر عیب و نقصی که در غیاب برادر یا خواهر مومن برملا شده است بین عموم مردم ناپسند باشد، غیبت محسوب می‌شود هر چند خود فرد در بازگو کردن از آن موضوع راضی باشد. یعنی ملاک رضایت خود شخص نیست بلکه ناپسند بودن افشاگری مورد نکوهش است.

وی گفت: یکی از دستورالعمل‌هایی که برای دوری از غیبت آمده، این است که از طرف شنونده رد شود و پذیرفته نشود. یعنی اگر از عیب و نقص جسمانی فردی صحبت می‌شود، آن را اصلاح کند و از او دفاع کند یا مسیر بحث را تغییر دهد.

کفاره غیبت چیست؟

این کارشناس مذهبی مطرح کرد: غیبت کننده و شنونده آن باید کفاره بدهند؛ کفاره غیبت عبارت است از توبه فوری یعنی پشیمانی از گناه به تعبیر دیگر استغفار و استحلال، یعنی از غیبت شونده حلالیت بخواهند. انسان اگر در جلسه غیبت به عنوان گوینده و شنونده قرار گیرد؛ سرکش می‌شود، احساس برتری می‌کند و دیگران را کوچک می‌شمارد. اما با درخواست گذشت و حلالیت از غیبت شونده نفسش تحقیر می‌شود و عذرخواهی شرارت‌های انسانی او را سرکوب می‌کند و این از برکات و آثار حلالیت خواستن است.

 

ریشه‌های غیبت

حجت الاسلام تیموری در مورد ریشه‌های غیبت به این موارد اشاره کرد: غیبت دارای ریشه‌هایی است که علمای غیبت ده مورد برای آن نام برده اند:

۱) فرو نشاندن خشم نسبت به غیبت شونده.
۲) همراهی با همنشینان و دوستان که به خاطر ترس از طرد شدن و شوق جذب شدن آن‌ها را در غیبت همراهی می‌کنیم.
۳) خنثی کردن اثر شهادت؛ گاهی اوقات فرد شرایطی برایش پیش می‌آید که کسی می‌خواهد علیه او شهادت بدهد در این حال شروع به بدگویی از او می‌کند.
۴) ریشه دیگر غیبت رفع اتهام است. انسان متهم است به انجام عملی زشت، پس برای رفع اتهام نقص دیگران را مطرح می‌کند.
۵) برای اثبات برتری خود غیبت می‌کند.
۶) حسادت می‌تواند عامل غیبت باشد، انسان‌هایی که نتوانستند رشد کنند شروع به تضعیف دیگران می‌کنند.
۷) مزاح و شوخی کردن باعث غیبت می‌شود.
۸) تمسخر؛ انسان برای مسخره کردن دیگران تن به غیبت می‌دهد.
۹) دلسوزی.
۱۰) خشم نابجا در راه حق؛ گاهی اوقات انسان مذهبی هنگامی که شخصی گناهی انجام می‌دهد به شدت عصبانی شود، اما نمی‌تواند خشمش را کنترل کند و آبروی او را می‌برد.

پیامد‌های غیبت در دنیا

حجت الاسلام تیموری در مورد پیامد‌های دنیایی غیبت مطرح کرد: از پیامد‌های دنیایی غیبت این است که آبرویی برده می‌شود. امام صادق (ع) می‌فرمایند: غیبت نکن که مورد غیبت واقع می‌شوی و برای برادر خود گودالی نکن که خود در آن خواهی افتاد. یعنی انسان با غیبت کردن حریم دیگران را شکسته است و زمینه شکست حریم خودش را هم فراهم می‌کند. از پیامد‌های دیگر غیبت در این دنیا ایجاد دشمنی است، امیرالمومنین (ع) می‌فرماید: از غیبت بپرهیز، چون موجب خشم خدا و مردم قرار می‌گیری. سلب اعتماد از پیامد‌های دیگر غیبت است. وقتی عیب کسی را فاش می‌کنیم، هم نسبت به غیبت شونده اعتماد سلب می‌شود و هم نسبت به کسی که درباره او غیبت و بدگویی کرده است.

پیامد‌های غیبت در آخرت

وی افزود: از پیامد‌های آخرتی غیبت این است که پیوند انسان با آسمان از بین می‌برد، پیامبر (ص) فرمودند: اثر غیبت در دین شخص مسلمان سریعتر از بیماری خوره در بدن او می‌تواند وارد شود. غیبت مانع پذیرش اعمال خواهد بود. غیبت باعث می‌شود که عمل و رفتار نیک تا ۴۰ روز مورد پذیرش درگاه احدیت قرار نگیرد. غیبت کردن و شنیدن آن پاداش‌هایی که در قیامت خداوند به ما می‌خواهد بدهد را به تاخیر می‌اندازد. در همین زمینه حدیثی از امام صادق (ع) نقل شده است که می‌فرمایند: خداوند به حضرت موسی (ع) وحی کرد غیبت کننده اگر توبه کند و حلالیت بطلبد، آخرین کسی است که وارد بهشت می‌شود و اگر موفق به توبه نشود اولین کسی است که وارد جهنم خواهد شد. از دیگر پیامد‌های غیبت در آخرت، انتقال نیکی‌ها است؛ پیامبر (ص) می‌فرمایند: اعمال حسنه شخص غیبت کننده از نامه عمل او بدون اجازه برداشت می‌شود و به غیبت شونده اضافه می‌شود. از پیامد‌های دیگر غیبت این است که فرد با جسمی زشت وارد م می‌شود. امام صادق (ع) می‌فرمایند: کسی که از فرد مسلمان غیبت کند در حالی که بوی دهان او بدتر از مردار به مشام می‌رسد، در قیامت حاضر می‌شود و اهل م از آن بو اذیت می‌شوند. آخرین پیامد غیبت خروج از ولایت الهی است، چون امام صادق (ع) فرمودند کسی که غیبت می‌کند از حکومت و سرپرستی خداوند خارج می‌شود.

آثار ترک غیبت

این کارشناس مذهبی گفت: پیامد‌ها و آثار زیبایی برای ترک غیبت در روایات آمده است؛ امام صادق (ع) در این مورد می‌فرمایند: هیچ چیز سودمندتر از دوری از حرام‌های الهی و بازداشتن نفس از اذیت مومنان و غیبت کردن درباره آن‌ها نیست. در روایتی دیگر از امام سجاد نقل می‌شود شخصی که زبانش را از ریختن آبروی مردم باز دارد، خداوند در روز قیامت از گناهان او چشم می‌پوشد.

 

درمان علمی و عملی غیبت

حجت الاسلام تیموری گفت: درمان علمی غیبت دارای دو بعد است، بعد جسمانی و معنوی؛ هنگامی که انسان عیب جسمانی مخلوقی را برملا می‌کند، باید در نظر داشته باشد که این اتفاق از ید قدرت او خارج بود و اختیاری در آن نداشته است. همچنین اگر عیب معنوی کسی را برملا کنیم، باید به این نکته توجه داشته باشیم که آیا خود غیبت کننده از آن عیب مبرا است؟ امام علی (ع) می‌فرماید: خوشا به حال کسی که عیب و نقصش او را به خویش سرگرم کرده تا به دیگران نپردازد.

وی در انتها افزود: انسان پیش از هر سخنی باید به مشروع یا نامشروع بودن کلامش توجه کند. به این معنا که تعقل کند و همچنین در معاشرت و رفاقت با دوستان و شرکت در مجالس احتیاط بیشتری بکند. در نهایت از کمک خواستن از خدا کوتاهی نکند، زیرا غیبت ناشی از روش‌های نفسانی است که انسان باید این زمینه‌ها را در بزرگ خود بخشکاند.

منبع: باشگاه خبرنگاران جوان


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها