بسم الله الرحمن الرحیم

 

سفر عشق ( سفرنامه زیارت اربعین امام حسین )

 

قسمت اول     :     دعوت دلدار

 

 

این روزها همه سخنم این است حسین جان                                         این اربعین به کربلا می بری مرا

باز در آستانه اربعین شدیم و شور و حرارت زیارت سالار شهیدان در دل و جانم افتاد سابقاً براین نظر بودم که باید زیارت را در خلوت و کربلا را در راحتی طواف کرد .اما وقتی اربعین حسینی و اجتماع پرشکوه شیعیان را در کربلا دیدم ، هیئت و عظمت اجتماع هواخواهان حسینی را مشاهده نمودم ، نتوانستم خود را از حضور در این فیض محروم سازم و هر کس دیگری هم به جای من بود از خود بی خود می شد و دل به کاروان زائران اربعین حسین می سپارد .

این بود که با عده ای از دوستان تصمیم گرفتیم عازم عتبات عالیات شویم ،اقدام به دریافت مجوز خروج و ویزا از کشور عراق کردیم ، بماند که خروج ما با سختیهای زیادی همراه شد و تا آستانه ناامیدی پیش رفت ، اما لطف و اجازه زیارت نصیب شد .

به همراه دوازده نفر از دوستان دیگر که هریک به صنف و شغلی دیگر بودند هم سفر شدیم .بلیط هواپیما به قیمت گزاف ( یعنی 30 درصد بالاتر از قیمت مصوب ) تهیه شد ، مقصد فرودگاه بغداد بود ، هواپیما هم در کمال تعجب تاخیر نداشت .

ما از آنجا که بدلایلی موفق به اخذ ویزا و جواز ورود به کشور عراق نشده بودیم در همان فرودگاه بغداد ویزا را ده دلار گران تر تهیه کردیم ، ظاهراً این سنت است که در شرایط خاص و ویژه هرکس به هر شکل ممکن اقدام به سرکیسه کردن دیگران می کند ، ایران و عراق هم ندارد و فرقی در موضوع ویزا و دلار و سکه و روغن و . هم نیست .

آنچه جالب بود ، بی حساب و کتاب بودن کارها و نبودن بازرسی ها بود ، آنها 50 دلار بابت ویزا دریافت نمودند اما نه صندوقی و نه بانکی و تنها مامور پلیس مُهری بر پاسپورت زد و پول را در جیبش گذاشت، فرودگاه پایتخت و این بی در و پیکری جالب است .

بدون معطلی جانب کاظمین را گرفتیم پس از ورود به شهر آنچه در وصف میهمان نوازی اهل آنجا شنیده بودیم درست یافتیم ،آنها جمع مارا دعوت نمودند و در حسینیه ای اسکان دادند.صبح زود پیش از اذان صبح پیاده با عشق و ارادت به سوی حرم روانه شدیم و نماز جماعت صبح را در حرم شریف امام جواد و امام موسی کاظم بجا آوردیم ،تا عصر علاوه برچرخ در شهر و بازار دو بار توفیق حرم رفتن یافتیم ، مجددا شب را در کاظمین بیتوته کردیم ،پس از صبح روز بعد به سمت سامرا رهسپار شدیم خبرهایی مبنی بر بمب گذاری ، در جمع دوستان ما قَدری ایجاد نگرانی کرد، اما بی توجه به این مطالب و دلهره ها به سوی حرم عُشاق ( حرم امام هادی و امام عسگری ) عازم شدیم ، آنچه در بین راه بسیار جلب توجه می کرد وجود پاسگاه ها و ایست و بازرسی های فراوان در جاده بود ، به گونه ای که چهره شهرها و جاده ها و کلاً کشور عراق را به پادگان نظامی بزرگ تغییرداده بود ، انگار که حالت جنگی بود - که البته بود - جنگی تمام عیار با جبهه تکفیری ها ، بقایای منحوس صدام ، دنباله های القاعده و تفاله های وهابیت ، چنین که نمی توانست و نمی خواست بین شیعه و سنی وحدتی برقرار باشد،آن خود برتر بینان که چشم دیدن شیعه و بارگاه نورانی ائمه شیعه را نداشتند ، لذا رو به جنگی تمام عیار آورده بودند، اما باید گفت هرچند که این آرایش نظامی سنگین برای برقراری امنیت لازم و ضروری بود ،اما به نظر خیلی جدی نبودند ، چرا که با وجود امکانات نظامی و تجهیزات لجستیک وحضور انبوه نیروها پس از سالها هنوز هم نتوانسته بودند ریشه تروریست را در هم بشکنند ، و او هر از چندگاهی جولان می داد ،نمونه آن در همان شب تکرار شد ، با تیراندازی تک تیراندازان وهابی به سمت زائران در جاده سامرا عده ای شهید و مجروح شدند ، جالب آنجا بود که ارتش و پلیس به زائران توصیه می کردند قبل از غروب آفتاب برگردند و تردد شبانه در جاده نداشته باشند ،این حرف یعنی پذیرش اقتدار شبانه دشمن ،این یعنی ضعف دولت و نظامیان آنهم با وجود دولت مرکزی و این همه امکانات مالی و نظامی و . این جاست که می گوئیم خیلی جدی نبودند،این عدم جدیت را حتی می شد از رفتارشان فهمید ، سیگارهای لای انگشت یا میان دولب و اشتغال مدام به خوردن مؤید این معنا بود ، والبته در اینجا می توان تشابهی به پلیس و ناجا در ایران داد ، شکر خدا در ایران ناامنی تروریستی نیست - نه اینکه نبود ، بود اما با همت غیور مردان و سلحشوران سپاهی و ارتشی و بسیجی و سربازان گمنام  رفع شد - اما همچنان ناامنی اجتماعی هرچند کم وجود دارد ، در تهران روزانه ده ها نفر مورد دستبرد سارقان قرارمی گیرند ،کیف قاپی ، خِفت گیری ، زورگیری و شکست حرز ، جدای از ی های فراوان ، اما با این حال پلیس و قاضی آرام است ، همان طور که نظامیان عراق آرامش دارند ، چرا که این دغدغه و درد باید آرامش را از سرباز و مامور و مسئول در حال خدمت بگیرد و خواب را بر او حرام نماید .

بگذریم !!! در مسیر حرکت چیز دیگری که جلب توجه می کرد تابلوهای تبلیغاتی سیگار بود ، ظاهراً با ارزش ترین کالای قابل تبلیغ در اینجا سیگار است ،تعداد تابلوهای کاشته شده در دو سوی جاده حتی بیش از درختان کنار جاده بود و جای خالی تابلوهای راهنمایی و رانندگی را پر کرده بود ، انواع سیگار با مارکهای مختلف آذین جاده ها و ورودی شهرها و حتی مغازه ها شده بود و این تبلیغات مسموم توانسته بود همه را مبتلا کند،پیر وجوان ،پلیس و ارتشی همه و همه حلقه های دود از دهانشان خارج میشد و سیگاری که ظاهرا بارزترین مشخصه مردی در اینجا بود لای دو انگشتشان جا داده بودند ، اما خوبی کار آنجا بود که هنوز نشان عادت به این کار زشت نکرده بودند ، هنوز دختران جوان حیاء می کردند که مو پریشان کنند و با تقلید از بازیگران هالیوود،دود سیگار هوا کنند و با این عمل پز روشنفکری و مدرن بودن بدهند .

هرچه به سامرا نزدیک تر می شدیم ، انبوه نیروهای نظامی بیشتر می شد انگار نصف مردم عراق نظامی بودند و نیم دیگر هم راننده  ، به محدوده حرم رسیدیم ، از گیت های بازرسی گذشتیم ، وارد حرم شدیم،حرمی که از جنایت خناسان و دیوصفتان غبار غربت گرفته بود و هنوز رنجور و چهره اش شکسته بود، حتی پس از سالها از جنایت وهابی ها و تخریب حرم شریف سامراء که مناره و گنبد و ضریح و سرداب و حتی صحن ها را ویران ساخته و علی رغم همه تلاشها برای بازسازی هنوز ویرانه می نمود ، ضریح سامراء تخته چوبی از جنس نؤپان با چند پنجره کوچک فی بود که با داربست مهارش کرده بودند و در درون آن چهار قبر نورانی متعلق به امام هادی ،امام حسن عسگری ، حکیمه خاتون عمه امام زمان و نجمه خاتون مادر امام زمان قرار داشت.

چند جوان کنج حرم روبروی ضریح چوبی مشغول روضه خوانی و گریه بر  مصیبت و غربت اهل بیت بودند، به آنها پیوستیم و با ایشان به نجوا پرداختیم و بر ماتم و مظلومیت امامان شیعه اشک ریختیم ، سپس به سرداب واقع در زیر زمین محل غیبت امام زمان رفتیم، راهرو باریک و عطر آگینی بود که حاکی از آخرین حضور رسمی امام عصر بود و از آنجا زندگی مخفی آغاز شد تا چهره مبارکش از چنگ اندازی گرگان زمانه در امان بماند، و هرچه زمان بیشتر می گذرد ما بیشتر پی به فلسفه غیبت می بریم ، وقتی قبر و بارگاه امام شهید و یادبود بزرگان شیعه که در همه اقوام و ملل محترم است اینگونه دستخوش کینه و بغض قرار می گیرد ، چگونه نفس و جان امام و وجود شریفش برای آنان که از فرهنگ انسانی و اسلامی به دور بودند قابل تحمل می باشد.

اما در کنار آنهمه ویرانی و خرابی و بغض انباشته ی از آن وقتی شنیدیم قرار است به کوری چشم دژخیمان و بدخواهان ، بزرگترین ضریح و گنبد و صحن در میان حرم های اهل بیت را برای سامرا ( حرم امامین عسگریین ) بسازند ، بهجت و سرور وجودمان را فراگرفت تا کور شود هر آنکس که نتواند ببیند . و وقتی شنیدیم که از هزینه ساخت تا طراحی حرم و ضریح و حتی کارگران و مهندسان همه ایرانی اند به وجد آمدیم و این افتخاری است برای ما که عشق و شور و ارادتمان در میان اهل ایمان و اهل کفر چنین عیان است .

پس از زیارت و صرف نهار بر سر خان نعمت اهل بیت از سامرا خارج شده و به سمت کاظمین برگشتیم ، شب را در همان حسینیه در کاظمین بیتوته کردیم.

این اولین باری بود که سه شب را در کاظمین می ماندیم واین حضور لذت بخش را تجربه می کردیم.

پس از وداع و خداحافظی با مضجع شریف امام جواد و امام کاظم مستقیم راهی کوفه شدیم ، کوفه شهر هزار رنگ خاطرات تلخ اهل بیت، شهر نامهربانی ها و نامردی ها ، عافیت طلبان و نان به نرخ روز خواران تاریخ، شهری که اهالی اش همیشه از تاریخ جا می ماندند و بواسطه سنگینی خوابشان دیر بیدار می شدند، به خاطر سنگینی گوششان حقایق را با تاخیر دریافت می کردند و حقیقت را چه دیر میفهمیدند آنان که اطاعت و همراهی با انسان کامل ( علی و حسن و حسین ) جا ماندند و وقتی که خواستند جبران کنند به حماقت دیگری مبتلا شدند، مردمی که امامان خود را تنها گذاشتند و نهایتا فروختند ، حسین را دعوت کردند و در مقابلش ایستادند و بعد به خون خواهی اش شمشیر کشیدند و خون خویش را نیز تباه ساختند و ده ها تکرار غلط بی حاصل دیگر .

به محض ورود به کوفه و انجام اعمال مسجد سهله مورد استقبال اهالی کوفه قرار گرفتیم و تقاضایِ مُشَ رَف شدن به منزلشان را می نمودند ، آقای جوانی با اصرار خواهش می کرد میهمانشان باشیم، آقای مسن دیگری ما را برای استراحت دعوت کرد، کودکی خردسال مودبانه از ما می خواست و اصرار می کرد تا برای استراحت و خواب میهمانشان شویم ، وقتی آن کودک را در آن ساعت شب و اصرارش را دیدم گمان کردم که والدینش یا کهنسال و یا ناتوانند که کودک خود را برای جذب میهمان به دل شب سپرده اند .

این ادب و ارادت به زوار سالار شهیدان چیزی بود که در جای جای عراق دیده می شد در کاظمین، نجف ، کربلا و دیگر بلاد آن دیار .

برای انجام اعمال داخل مسجد کوفه شدیم و از عظمت مقام و منلت و جایگاه و پیشینه مسجد کوفه مبهوت شدیم و سر تعظیم فرود آوردیم .

مسجد کوفه یعنی محل عبادت علی ، نماز شب و مناجاتش ، حضورش در جای جای مسجد حس می شد ، یکی محل ضربت خوردن و محراب شهادتش ، محراب دیگر محل نمازهای نافله ی شبش بود ، وسط حیاط            جای بود به نام دکه القضا یعنی سکوی قضاوت مولا علی (ع) ، بیت الطشت و . .

مسجد کوفه محل عبادت صالحان و عابدان الهی بوده و همگان از آدم تا خاتم در آنجا به اوج ارتباط  و عشق بازی با خدا رسیده اند، توبه آدم آنجا به بار نشست ، ابراهیم در آنجا به اوج عبودیت رسید، خاتم از عرش و معراج در آنجا به زمین فرود آمد و اجلال نزول فرمود ، خضر در پرتو آن مسجد جاودانه و جبرئیل پیش رو ملائکه الله در تشرف به آنجا بود و جایگاه امام صادق (ع) و . . . از دیگر مقامات و جایگاه های حاضر در مسجد بود و برای هر مقامی نمازی بود و دعایی ، در روایتی دیدم که نوشته بود ، چهار قصر از قصرهای بهشتی در دنیا واقع شده اند :  مسجدالحرام مسجد النبی  مسجد الاقصی و مسجد کوفه ، در آنجا نماز کامل است ، نمازش هزار برابر دیگر نمازها ارزش و ثواب دارد و صدقه دادن در آن همچنین ، آنقدر در وصف و کمال کوفه  و بخصوص مسجدش گفته اند و نوشته اند که به ذهنمان خطور کرد که ای کاش در کوفه ساکن می شدیم ، یا لاقل خانه ای در آن می داشتیم  بخصوص وقتی که میشنوی آخر امان نزدیک است و وعده دیدار یار و ظهورش آشکار است  و قرار است آن عزیز سفر کرده بیاید و در مسجدی که سهله می نامندش  اقامت کند و در مسجد کوفه حکومت نماید .

هانی بن عروه یار و صحابی وفادار علی و حسن و حسین ، مختار ثقفی و میثم تمار از اماکن مقدس کوفه بودند که توفیق زیارتش را یافتیم ، کمی آنطرف تر منزل منسوب به علی(ع) بود، آباد و پر از زوار و در کنارش ویرانه ای بود که می گفتند روزی کاخ و دار الخلافه کوفه بوده ، اما اکنون به تلی از خاک بدل شده بود تا عبرت تاریخ گردد ، شب گردی در کوچه های کوفه چه لذت بخش بود و چه حزن آور ، لذت بخش از آن جهت خاکش قدمگاه مولایمان علی است و حزن آور است چون یادآور غم غربت سردار تنها کوفه پدر و پسر – و تنهایی و سرگردانی سفیر حسین مسلم و از همه غم انگیزتر کوچه گردانی و نمایش نوامیس اهل بیت پس از واقعه کربلا .

هرچند عبرت گیران کمند. صبح روز بعد با غسل زیارت ،ادب و ذکر و متانت به پیشگاه و پابوس مولای متقیان رهسپار نجف و حرم امن امام علی(ع) شدیم ، علی رغم مسافت اندک بین کوفه و نجف ، زمان زیادی طول کشید تا مفتخر حضور در محضرش شدیم،چرا که سیل عبور زائران اربعین حسینی همه چیز را و از جمله ترافیک و عبور و مرور را تحت الشعاع خویش  قرار داده بود . از صبح تا عصر  را در حرم امیر مومنان همراه با توسل و مناجات و زیارتنامه و نهایتا نماز جماعت ظهر و عصر سر کردیم و خود را متبرک  به نور وجودش نمودیم ، در شعاع وجود حضرت از غرفه (اتاق) 1 تا40 مدفن علمای بزرگی همچون شیخ انصاری خراسانی و . . . قرار داشت و در فاصله دورتری قبرستان عظیمی به نام وادی السلام برگرفته از نام بهشت برزخی اهل ایمان قرار داشت ، آنجا آرامگاه مردم عادی و بزرگان دین و  عارفانی همچون استاد حاج  علی آقای قاضی طباطبایی و مبارزانی چون رئیس علی دلواری بزرگ مدافع وطن و حتی پیامبرانی همچون هود و صالح (علیهما و علی نبی نا السلام) در آن آرمیده بودند و ساکنانش سی آرام بخش و بدور از هیاهو داشتند ، تنها هیجان و سر و صدای حاکم بر قبرستان وادی السلام رفتارهای بازدیدکنندگان و زائران آنجا و گاها صوت بلند گوها بود که آرامش آنجا را به هم می زد. پس از زیارت به کوفه بازگشتیم ، شب را در همان مکان بیتوته نمودیم، صبح اول وقت روز 29 آذر و 17 صفر عزم سفر کردیم . اما آنقدر در وصف کمال و جایگاه نماز مسجد کوفه مست بودیم که علی رغم تاکید همراهان ، دلمان نیامد از اقامه نماز صبح در مسجد کوفه بگذریم .

از میزبان مهربان خداحافظی کردیم ، پیش از خداحافظی حکایت جالب و قابل تاملی پیش آمد که در اینجا نقل می کنم : در کاروان ما پیر مردی حدودا هشتاد ساله ، قد بلند ، خوش سیما ، خوش ذوق و خوش سفر به نام آقای هاشمی حضور داشت ، که علی رغم کهولت سن و ضعف جسمی به اصرار با دیگران همراه شده بود، صاحب خانه که سالها پیش پدرش را از دست داده بود به احترام و اوج ارادت و علاقه به زائر امام حسین (ع) عصای پدر خویش را که تنها یادگارش از او بود به آقای هاشمی اهدا نمود. اینجا بود که فهمیدیم زائر سید الشهداء در نگاه اهل عراق آنقدر مقدس و محترم است که باید برای جلب توجه و رضایتش به هر کاری دست داد و از هر علاقه ای دست کشید.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها